مجله کودک 32 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 32 صفحه 22

پدربزرگ اسم مرا سهراب گذاشته است و به همین خاطر من اسمم را خیلی دوست دارم.پدربزرگ عاشق شاهنامه بود،یک شاهنامه قدیمی هم داشت به هیچ کس اجازه نمی­دادکه حتی به آن دست بزند.اوتاوقتی که زنده بود به قهوه­خانه می­رفت وبه نقالی پیرمرد نقال گوش می­سپرد. پدر وعموهایم این خصلت پدربزرگ را به ارث برده بودند و علاقه خاصی به شاهنامه داشتند؛اما من...اصلاً به شاهنامه علاقه­مندنبودم و حتی هیج وقت معنی شعرهایش را نمی­فهمیدم. به همین خاطر،یک عالم سوال داشتم که باید از فردوسی می­پرسیدم؛ازمعنی شعرهایش گرفته تا زندگی­نامه و این که چر همه دوستش دارند... راه خانه تا مدرسه­ام هم از میدان فردوسی می­گذشت ومن هر روز حکیم ابوالقاسم را می­دیدم که درست وسط میدان فردوسی نشسته و شاهنامه به بغل به من زل زده است. بالاخره یک روز به خودم جرأت دادم،از خیابان فردوسی گذشتم و درست وسط­میدان ومقابل حکیم ابوالقاسم ایستادم وصدایش کردم. آقای فردوسی! چراشاهنامه را سرودید؟ ● آقای فردوسی! آقای فردوسی! نمی­دانم د آن شلوغی،فردوسی چطور صدای مرا شنید.شاهنامه­ای را که دستش بود،روی پایه مجسمه گذاشت و آرام پایه مجسمه پایین پرید،بعدشاهنامه­اش را هم با خود برداشت ودرست رو به روی من روی زمین نشست و شروع به صحبت کرد. ♦ من در دهکده «باز»یا «باژ»از توابع طوس به دنیا آمدم.خ.ب به یاد ندارم،اما بین سالهای 325 و 329 متولد شدم و حدود هفتاد و هشت سال در این جهان زندگی کردم. حدود سیو پنج سالم بود که سرودن شاهنامه را آغاز کردم و عاقبت سالهای411و416 وفات یافتم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 32صفحه 22