مجله کودک 32 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 32 صفحه 13

راکه رنگش نارنجی بود، داد به من و یکی را هم داد به محمدحسین. ما دوتا پریدیم بالا و جیغ زدیم: «جانمی، جانمی!» دوتایی خواستیم همان عصری که دیگر شب شده بود، برویم مغازه. بابایی نگذاشت و گفت: «فرداصبح، حالا نه.» کلی طول کشید که صبح شد. صبح، من و محمد حسین تندی شلوار بیرونمان را که مثل آقاها کمر هم داشت، پوشیدیم که برویم. مامانی گفت: «نگاه کن! انگار می­خوان برن مهمونی! صبر کنید من الان می­آم.» من و محمد حسین با همدیگر گفتیم: «نه­خیر، ما می­خواهیم خودمون دوتایی بریم.» مامانی گفت: «شما که بلد نیستند چیزی بخرید.» محمد حسین داد زد: «بلدیم! بلدیم! نمی­خواد بیای.» من هم گفتم: «ما دیگه مرد شدیم.» مامانی گفت: «اوه!اوه!چه حرفها...خیلی خب، مواظب باشیدها.» گفتیم: «باشه!» گفت: «پولتون رو گم نکنیدها!.» گفتیم: «باشه!» باز دوباره گفت: «فقط مغازه جعفر آقا بریدها!» باز گفتیم: «باشه.» دوباره گفت: «حواستون باشه، پولتون اشتباه نشه­ها!» دیگر داشتیم عصبانی می­شدیم، دوتایی­مان داد زدیم.» باشه! باشه! باشه!» بعد تندی دمپایی­مان را پوشیدیم و دویدیم. دمپایی من یک جوری شده بود. انگار کج شده بود، نمی­توانستم خوب راه بروم. توی مغازه، دوتایی پول کاغذی­هایمان را گرفتیم جلو جعفرآقا. جعفرآقا نگاهمان کرد و پولهایمان را گرفت و گفت: «چی می­خواهید دوقلوها؟» من تندی گفتم: «من پفک و دیگه...ادامس می­خوام.» جعفرآقا گفت: «دمپایی­ات عوضی یه بچه، درش بیار، درست بپوش.» من کلی خجالت کشیدم؛ ولی فهمیدم که چرا دمپایی­ام کج شده. آنها را درآوردم و دوباره پوشیدم. محمدحسین گفت: «من کاکائو می­خوام، آب میوه هم می­خوام، آدامس وکیک و دیگه پفک هم می­خوام.» من گفتم: «من هم می­خوام.» جعفرآقا گفت: «نمی­شه!» محمد حسین گفت: «چرا نمی­شه؟». جعفرآقا اخمهایش را کرد توی هم ونشست روی صندلی وگفت: «برای این که پولتون کمه.» محمدحسین به پولها که هنوز دست جعفرآقا بود، نگاه کرد و گفت: «کم نیست، زیاده، این پولها کاغذی یه.» بعد یه مشت زد توی پهلوی من که من هم یک

مجلات دوست کودکانمجله کودک 32صفحه 13