مجله کودک 32 صفحه 14
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 32 صفحه 14

چیزی بگویم، من هم گفتم راست می­گه، از اون پول کم­ها نیست.» یکدفعه جعفرآقا عصبانی شد، تندی از روی صندلی بلند شد و گفت: «اِه،وقتی می­گم نمی­شه، یعنی نمی­شه، صبحِ اول صبحی اومدن اعصاب منو به هم بریزن.» من ترسیدم و رفتم عقب و یواش گفتم: «خب، پفک و...» یکدفعه جعفرآقا داد زد: «زود پولتون رو بگیری و برید، من به بچه­ها چیزی نمی­فروشم.» من خواستم پولم را بگیرم، ولی محمدحسین گفت: «ما بچه نیستیم، ما دیگه...» یکدفعه­ای این جعفرآقا کلی عصبانی شد و آمد طرف ما و داد زد: «اِه،مگه به شما نمی­گم من...» ما دوتا پابه فرار گذاشتیم. خیلی ترسیدم، زدم زیر گریه. دوتایی دویدیم و دویدیم تا رسیدیم به خانه. دم درخانه، محمدحسین هم زد زیر گریه. مامانی که صدای ما را شنید، دوید دم در و گفت: «چی شده؟» من و محمدحسین گفتیم: «این جعفرآقا، پول مارو گرفت، هیچی هم بهمون نداد.» مامانی هم دست من و محمدحسین را گرفت و رفتیم دم مغازه. ما ترسیدیم برویم تو، ولی مامانی نمی­ترسید. مامانی به جعفرآقا گفت: «جعفرآقا چرا به بچه­ها چیزی ندادید؟» جعفرآقا گفت: «این دو تا، نفری صدتومن آوردن، می­خوان همه مغازۀ منو بخرن و بخورن. هر چی بهشون می­گم، نمی­شه، گوش نمی­دن.» من و محمدحسین پشت سر مامانی قایم شده بودیم. محمدحسین همان طوری که مامانی را سفت گرفته بود، گفت: «خب...خب...خب. پولها کاغذی بود، پول کاغذی زیاده­تره.» مامانی خندید و رو به روی ما نشست وگفت: «درسته که پول کاغذی از سکه بیشتره؛ اما پول کاغذی هم با هم فرق داره. جعفرآقا راست می­گه. خب حالا بگید چی می­خواهید که من بگم با پولتون می­تونید بخرید یا نه.» من پفک و آدامس می­خواستم، جعفرآقا بهم داد. به محمد حسین هم، فقط یک کاکائو داد و یک آدامس. ما دلمان می­خواست خودمان تنهایی برویم مغازه. این دفعه هم مامانی هم با ما بود، تصمیم گرفتیم که اخرش یک بار فقط دوتایی، برویم مغازه و خوراکی بخریم و جعفرآقا را هم عصبانی نکنیم.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 32صفحه 14