مجله کودک 33 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 33 صفحه 12

حرف من گوش نداد. من جیغ زدم: «من آمپول نمی­خوام، نمی­آم. خانم دُکتره لوسه.» مامانی گفت: «خیلی خب، نیا، بگذار، همین جوری دلت درد بگیره.» بعد نشست. بعد هی دل من بیشترتر درد گرفت؛ انگاری ده تا موش ریخته بودند توی دلم و هی دلم را می­جویدند. من دیگر جیغ می­زدم و هی روی زمین پیچ می­خوردم. محمدحسین فقط دراز کشید بود و مرا نگاه می­کرد. مامانی گفت: «می­آی دکتر یا نه؟» من هیچی نگفتم، از بس دل درد داشتم؛ مامانی مرا بغل کرد و تند تند رفت پیش خانم دکتره به من هم آمپول زد، خیلی دردم آمد. بعد مامانی مرا بغل کرد آمد خانه. توی راه، یک کمی دلم بهتر شد. دم مغازۀ جعفرآقا که رسیدیم؛ من به مامانی گفتم: «باید این جعفرآقا رو ببرن دکتر، یک آمپول گندۀ گنده بهش بزنن که هی آت آشغال به ما نده.» مامانی گفت: «شما نباید بخرید، وقتی به حرف من گوش نمی­دهید، کارتون می­کشه به آمپول زدن.» من که دیگر می­خوام همیشۀ همیشه به حرف مامانی گوش بدهم. کاشکی مامانِ این جعفرآقا هم،او را ببرد یک آمپول گندۀ گنده که اندازۀ یک درخت باشد به او بزند. مامانی و محمدحسین نیامده بودند؛ بابایی هم نیامده بود و من تنهای تنها بودم، انگاری یک موشی، توی دلم را جوید. دستم را گذاشتم روی دلم و فشار دادم، یک کمی خوب شد و بعد دوباره همان جوری شد. هی خوب می­شد و هی درد می­گرفت. دیگر گریه­ام آمده بود که مامانی با محمدحسین آمد. مامانی را که دیدم، بیشترتر گریه کردم و گفتم: «دلم! دلم!» مامانی گفت: «کلک می­زنی؟!» بعد یکدفعه­ای یک جوری شدم، دویدم توی توالت. اسهال گرفته بودم. مامانی تندی آمد و گفت: «ای خدا مرگم بده! تو هم مسموم شدی؟ می­بینید شما دوتا چی کار می­کنید؟» بعد پای مرا شست و من آمدم بیرون و مامانی رفت و شلوار مرا آورد، محمدحسین دراز کشیده بود، باز هم داشت گریه می­کرد. به او گفتم: «رفتی پیش آقای دکتر دلت خوب نشد؟» محمدحسین گفت: «آقا نبود، خانم دکتر بود، خیلی هم بد بود بهم آمپول زد، خیلی دردم اومد.» من گفتم: «من نمی­خوام برم دکتر.» ولی خیلی دلم درد می­گرفت و هی تند تند باید می­دویدم توی دستشویی. مامانی اصلاً به

مجلات دوست کودکانمجله کودک 33صفحه 12