مجله کودک 33 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 33 صفحه 25

مشغول جمع کردن سنگها بود؛ گاهی با چکش به آنها می­کوبید و درباره آنها در دفترش چیزهایی می­نوشت؛ بعد از مدتی سوزان را صدا کرد و سنگ سبزی را که خطهای سیاه درآن بود، به او نشان داد و گفت:«به نظرت جالب نیست سوزان؟». سوزان لبخندی زد. به نظرش بازی کردن با پرنده­ها خیلی جالبتر و بهتر از جمع کردن سنگها بود. پدرش این را فهمید و در حالی که می­خندید، گفت: « تو می­توانی به خانه برگردی و ناهار هَریت را به او بدهی.من اینجا می­مانم و سنگها را جمع می­کنم.» سوزان به طرف خانه دوید. کنار ساحل ایستاد تا از سگ آبی عکس بیندازد، ولی او آنجا نبود.پس تصمیم گرفت غذای هَریت را بدهد و با دو چرخه­اش به طرف دایرۀ سنگها برود. سوزان دو چرخه­اش را کناری گذاشت و به سنگها نگاه کرد. بعد دور دایرۀ بزرگ راه افتاد و سنگها را شمرد.آنها سیزده سنگ بودند؛ بعضی کوچک و بعضی بزرگ. او به وسط دایره رفت و همان جا ایستاد. ناگهان متوجه گودالهایی پدر لبخند زد و گفت:: «بله، غذای «هَری» را فراموش نکن!» بالا رفتن از صخره­ها، کار سختی بود و سوزان سعی می­کرد که سریعتر حرکت کند. او یازده ساله بود، ولی نسبت به سنش قد بلندی داشت. ناگهان پدر فریاد کشید: «سوزان! آنجا را نگاه کن!یک سگ آبی!».پدر به طرف صخره­ها اشاره کرد. پایین صخره­ها، چیزی در آب شنا می­کرد. سوزان نگاه کرد. پدر پرسید: «می­توانی آن را ببینی؟» سوزان گفت: «بله پدر، صورت زیبایی دارد، ولی ناراحت به نظر می­رسد.» پدر گفت: «فکر کنم بیشتر آنها بیمار باشند.» سوزان با کنجکاوی گفت: «چرا؟» بعد با دقت به بدن خاکستری و چشمان بزرگ سگ آبی نگاهی کرد.او آرام آرام در کنار صخره­ها شنا می­کرد. پدر گفت: «مردم،داروها و سم­ها را در آب دریاها می­ریزند و همین چیزها سگهای آبی را بیمار می­کند. این زباله­ها همۀ موجودات را می­کشند. دریا الان خطرناک است. تا چند سال دیگر رفتن به داخل آن غیر ممکن می­شود.» سوزان با ناراحتی به سگ آبی خیره شده بود. پدر گفت: «بیا سوزان. فقط چند متر دیگر مانده است.» بعد از مدتی،آنها به بالای صخره رسیدند.از آنجا تمام جزیره پیدا بود. پدر گفت: «حالا به کنار سنگها برمی­گردیم. سوزان از صخره­ها پایین آمد. پدر، سخت

مجلات دوست کودکانمجله کودک 33صفحه 25