مجله کودک 61 صفحه 28
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 61 صفحه 28

وقتی می­مو و خورخور و قورقوری و خُرخُر داشتند توی جنگل،کنار خیابان بازی می­کردند، چشمشان به چیز عجیب و غریبی افتاد. می­مو گفت: «هی بچه­ها،نگاه کنید، یکی کف خیابان نقاشی کشیده.» خُرخُر گفت: «این دیگه چه جور نقاشی یه؟!همه­اش چند تا خط صاف و سفیده.» خورخور گفت: «حتماً می­خواستن جنگل رو نقاشی کنن،تنۀ درختها رو کشیدن؛ ولی شاخه و برگهاشون رو نتونستن بکشن.» قورقوری گفت: «منم می­خوام نقاشی بکشم.» خُرخُر دهنش را کج کرد و گفت: «باز این قورقوری لوس شد.» می­مو که نمی­توانست برای مدت زیادی یک جا آرام بایستد، از درخت کنار خیابان رفت بالا و با دمش به یک شاخه آویزان شد و تاب خورد و گفت: «منم دوست دارم نقاشی بکشم... ولی با چی بکشیم؟» خورخور به هویجی که از لانه آورده بود،گاز زد و گفت: «من می­دونم با چی بکشیم.» بعد دوید و رفت و چند دقیقه بعد با چند تکه زغال برگشت و شروع کرد به خط کشیدن کف خیابان.قورقوری گفت: «به من هم بده.» خورخور یک تکه زغال به او داد و او هم شروع کرد به خط کشیدن. می­مو از درخت پایین پرید و گفت: «الکی نکشید. باید خوشگل بکشید.» یلدا شرقی جنگل پر دردسر قصۀ ششم درخت زغالی

مجلات دوست کودکانمجله کودک 61صفحه 28