مجله کودک 65 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 65 صفحه 15

بزن،ولی صدایم خیلی یواش بود. مامانی هم از همان بیرون گفت: «نه،با حالی که داره،باید چند روزی تو خونه استراحت کنه.» آن وقت محمدحسین آمد پیش من و گفت: «چرا من سرما نخوردم.تو خوردی،هان؟» من حال نداشتم حرف بزنم.یک ذره چشمم را باز کردم و دوباره بستم.محمدحسین گفت: «خب منم می­خوام سرما بخورم...،تو فردا نمی­ری مدرسه،ولی من برم؟منم نمی­خوام برم.» من هیچی حوصله نداشتم.این محمدحسین هم داشت مرا اذیت می­کرد.سرم درد می­کرد. مامانی که آمد توی اتاق،بی­حالِ بی­حال گفتم: «این محمدحسین هی منو اذیت می­کنه.» مامانی، لگن قرمز را که توی حمام بود، آب کرده بود و آورده بود. مامانی لگن را گذاشت زمین و گفت: «چی کارش داری محمدحسین، مگه نمی­بینی داداشت مریضه؟» محمدحسین گفت:«اگه فردا محمدمهدی نیاد مدرسه، منم نمی­رم.» مامانی نشست پایین پای من و گفت: «واه،یعنی چی؟ محمد مهدی مریضه نمی­تونه بیاد،چه ربطی به تو داره، تو باید بری.» محمدحسین شانه­اش را انداخت بالا وگفت: «خیلی هم به من مربوطی داره، یا محمدمهدی هم می­آد مدرسه،یا منم نمی­رم.» مامانی پایین شلوار مرا زد بالا و پاهایم را بلند کرد و گذاشت توی لگن.اول فکر کردم آبش سرد است؛ ولی نبود. مامانی هم آب ریخت روی پاهایم و هی آنها را مالید و به محمدحسین گفت: تو فردا می­ری مدرسه،حرف هم نباشه.» محمدحسین ایستاد کف اتاق و هی رقصید وآواز خواند: «من مدرسه نمی­رم لالای لای،مدرسه نمی­رم لالای لا... اگه محمدمهدی نیاد، منم نمی­رم لالای لای لالای لای.» مامانی دیگر داشت عصبانی می­شد.به محمد حسین اخم کرد و گفت: «فردا معلوم می­شه.» ادامه دارد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 65صفحه 15