
جنگل پردردسر
من کی هستم؟
یلدا شرقی
قسمت دهم
آقا خرسه نشسته بود پشت فرمانِ ماشین
عموزحمتکش و گاز میداد و میرفت. خُرخُر بغل دستش
بود و داشت حسابی کیف میکرد که توی ماشین نشسته
است. خُرخُر خیلی دلش میخواست که میمو، خورخور
و قورقوری او را ببینند که بغل دست بابایش نشسته
است. آقا خرسه شیشه سمت چپ را پایین
داده بود و آرنجش را روی در گذاشته
بود و با خیال راحت میرفت.
خرخر که خیلی میخواست
رانندگی کند، تا آقا خرسه دستش را از روی
دنده بر میداشت، او فوری دستش را روی دنده
میگذاشت و ادای دنده عوض کردن را
درمیآورد. تا آقا خرسه دوباره میخواست دنده
عوض کند، خرخر دستش را میکشید؛ اما یکبار
که آقا خرسه دستش را گذاشت روی دنده، خرخر
حواسش نبود ودست تپلش زیر دست آقا خرسه ماند و
حسابی دردش گرفت؛ اما جرات نکرد ناله کند.آقا خرسه
گفت: «مگه قرار نشد اگه اومدی توی ماشین اذیت نکنی؟»
خُرخُر چیزی نگفت. آقا خرسه رویش را که از خرخر برگرداند، ناگهان چشمش به سنجابی افتاد که داشت از این طرف
خیابان به آن طرف خیابان میرفت. چیزی نمانده بود که آقا خرسه با ماشین به او بزند.آقا خرسه فوری پایش را روی
ترمز گذاشت. ماشین جیغ وحشتناکی کشید و محکم ایستاد. خُرخُر هم با سر رفت توی شیشه و از هوش رفت. آقا خرسه
دادکشید و خرخر را بغل کرد؛ اما خرخر بیهوشِ بیهوش بود.آقا خرسه هول شده بود . نمیدانست چه کار کند. از ماشین
پیاده شد و داد و هوار راه انداخت و گفت: «کمک! کمک! بچهام از هوش رفته. یکی به دادم برسه،آقا خرگوشه،عمو
زحمتکش... ننه کلاغه،و هر چه خرخر را تکان داد، خرخر به هوش نیامد. سنجاب دوید و رفت تا بقیه
را خبر کند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 65صفحه 28