مجله کودک 115 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 115 صفحه 9

قصّۀ دوم اولین برف نویسنده: مری لوییس کانلی ترجمه: ایران اُمیدی «کیکا» کلّۀ قهوه ای پشمالویش را از لانۀ خرگوشی اش بیرون آورد و به دنیا نگاه کرد. او آنچه را می دید نمی توانست باور کند. همه چیز سفید شده بود. - به، درست همین دیروز دنیا قهوه ای و سبز بود! کیکا در حال دویدن در سرازیری سوراخ لانه صدا زد: «مامان، مامان، دنیا سفید شده» مادرش گفت: «بَه، آن برف است کیکا، برف بارانی است که از آسمان می بارد. ولی قبل از رسیدن به زمین یخ می بندد. بازی کردن توی برف خیلی لذّت دارد، اما برای مدت زیاد نباید یک جا بایستی. چون هوا سرد است و ممکن است پاهایت یخ بزند.» مادر پوزه اش را برای نزدیک کردن پسر به خود، به او مالید. سپس به سر کارش برگشت. مادر، لانۀ کوچک شان را با نرم ترین موهای شکمش می پوشاند، او آنجا را برای کیکا و برادرش بسیار گرم می کرد. کیکا سراغ برادرش رفت و با آرنج به او زد و گفت: «میکی، میکی پاشو! تو باید خودت ببینی». میکی آرام چشم هایش را باز کردو خواب آلود پرسید: «چیه؟ چه خبر شده؟» کیکا: «نگاه کن! دارد برف می بارد. عجله کن تا بهت نشان بدهم.» کیکا پنجۀپشمالوی برادرش را کشید. آنها از بالای خمیدگی تونل مانند لانه دویدند. میکی و کیکا بر لبۀ سوراخ لانه، راست ایستادند. میکی آهسته گفت: «همۀ دنیا سفید است» و بعد چند قدم به عقب برگشت. کیکا گفت: «نگران نباش، مامان می گوید کیف دارد. اما خیلی سرد است. یالاّ بپر یا پاتو عقب بکش.» چشم های میکی گشاد شد. «خوب.» کیکا پنجۀ جلویی اش را دراز کرد و برف را به نرمی لمس کرد -«اوه، برف سرد است.» پنجه اش در برف، سوراخی درست کرد و وقتی پایش را بالا آورد سوراخ از بین نرفت. مادرش گفت: «آنها جای پاهای شماست.» او به آرامی پشت سر بچه هایش آمده بود تا در تماشای اولین برف با آنها شریک شود. مادر ادامه داد: «شما همیشه باید برای گیج کردن آدم هایی که ممکن است بخواهند شما را بگیرند جای پای زیادی روی برف باقی بگذارید، به طوری که آنها متوجه نشوند شما از کدام راه رفته اید. حالا عجله کنید. دنبال من بدوید.» کیکا و میکی دنبال مادرشان دویدند. خیلی زود غلتیدند و به پائین تپه های بزرگ سُر خوردند. - برف چه کیفی داره! روشنایی روز که ناپدید شد، مادر آنها را به لانۀ گرمشان برگرداند. آن شب دو برادر، در آغوش هم در مخفیگاه گرمشان خوابیدند. آنها لای موهای بدن مادر فرو رفتند. کیکا و میکی خواب برف نرم، سفید و خوبی را دیدند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 115صفحه 9