مجله کودک 115 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 115 صفحه 30

داستان دوست از مجموعه داستان های کانگورو کوچولو کانگوروی پرنده قسمت دوم نوشته: پاول مار ترجمه: سپیده خلیلی هفته گذشته خواندید که: کانگورو کوچولو از جیغ پرونده ها، پشت پنجرۀ اتاقش به تنگ می آید و به آنها اعتراض می کند. در جریان بگو مگو با پرونده ها، کانگورو کوچولو ادّعا می کند که پریدن کاری ندارد و او هم می تواند پرواز کند. حالا او به دنبال راهی است که این ادّعایش را به پرنده ها ثابت کند و ... کانگورو و سگ کوچولو تمام هفته پر جمع می کنند. پیدا کردن پرهای بزرگ کار آسانی نیست. هر چند که چهار خرگوش خواهر، موش ها و حتی میمون کوچولو همه هنگام گشتن کمک کنند. در صبح چهارشنبه به اندازۀ کافی پر جمع می کنند. از طبقۀ دوم مقداری پارچه، یک جفت بند چرمی بر می دارند و با یک عالمه پر، دو بال مصنوعی درست می کنند. بعد باز هم یک نصف روز و یک شب طول می کشد تا سرانجام چسب خشک می شود. صبح روز پنجشنبه کانگورو کوچولو می تواند برای اولین بار بال ها را روی دست هایش بکشد. اول به جلو و عقب تلوتلو می خورد و آن قدر خاک بلند می کند که سگ کوچولو به عطسه می افتد. کانگورو مؤدّبانه می گوید: «عافیت باشد!» و از بال زدن با بال های دستی، دست می کشد و می پرسد: «من واقعاً پرواز کردم یا نه؟» سگ می گوید: «اگر باید راستش را بگویم، حتّی یک سانتیمتر هم پرواز نکردی. تو سنگینی و از زمین بلند نمی شدی. تو نباید از زمین به بالا پرواز کند، بلکه باید از بالا به پائین پرواز کنی. مثلاً از یک کوه کوچک.» کانگورو کوچولو می گوید: «پشت خانۀ ما یه تپّۀ کوچک است، من از آنجا می پرم.» در حالی که او با بال های پردارش از تپّه بالا می رود، در همان لحظه پرنده های زیادی جمع می شوند. آنها هیجان زده فریاد می زنند: «این را ببینید! ببینید، ببینید! کانگورو کوچولو واقعاً می خواهد پرواز کند! او به کلّی دیوانه شده است! همه بیائید، بیائید، بیائید!» کانگورو نمی گذارد که هول شود. او آن بالا می ایستد و بال های دستی اش را کاملاً به آرامی به بالا و پائین تکان می دهد. سگ کوچولو فریاد می زند: «صبر کن! حالا پرواز نکن!» می دوند و می دود، با سه بالش مخصوص مبل بر می گردد و فریاد می زند: «حالا نه! یک لحظه صبر کن!» بعد باز هم بالش می آورد و پای سرازیری، آن ها را کنار هم و روی هم می گذارد. در این میان،

مجلات دوست کودکانمجله کودک 115صفحه 30