مجله کودک 126 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 126 صفحه 4

چتری از نخلها نخل ها هر کدام چتری به دست گرفته بودند و سایه را روی ایوان می ریختند . محمد (ص) در سایه درختهای نخل خوابیده بود. «فاطمه بنت اسد* »آمد کنار محمد نشست . به صورت معصومانه او نگاه کرد . چند دانه عرق روی پیشانی او نشسته بود . برگ خشک شده نخل را تکان داد . نسیم خنکی از لای برگهای خشک نخل ، صورت او را نوازش کرد . فاطمه اشکش را پاک کرد . با خود گفت :«چه زود یتیم شد!» برگهای درخت نخل که تکان می خورد ، نورخورشید از لابلای برگها روی صورت فاطمه می ریخت . فاطمه به صورت کوچک محمد چشم دوخت . یکدفعه سروصدای بچه ها در نخلستان پیچید. من ده تا پیدا کردم. بچه ها خرماهایی را که پای درخت ها ریخته بود ، جمع می کردند . ابوطالب شوهر فاطمه به او گفته بود اگر بچه ها به نخلستان آمدند و خرما خوردند از آنها ایراد نگیرد. اما فاطمه بلند شد. به میان بچه ها رفت . بچه ها یکدفعه خشکشان زد . فکر کردند فاطمه می خواهد آنها را دعوا کند. فاطمه به میانشان آمد . لبخند زد . بچه ها به هم نگاه کردند و خیالشان راحت شد. بچه ها سر و صدا نکنید . محمد خوابیده . نگاه ها به ایوان دوخت بود. بچه ها دویدند ، اما آهسته و دوباره مشغول خوردن خرماهای زیر درخت شدند . ***** فاطمه روی ایوان آمد . گوشه ی ایوان هسته های خرما را جلوی آفتاب پهن کرد تا خشک شود.کنار محمد آمد ، کاسه خالی خرما را دید . هنوز آن را برای محمد پر نکرده بود . محمد غلتی زد . فاطمه با عجله با کاسه گلی را برداشت و به نخلستان رفت . همیشه وقتی محمد از خواب بین ظهر برمی خاست ، چند دانه خرما می خورد. شاداب می شد و بعد به بازی می پرداخت. فاطمه زیر هر درختی را گشت ، اما خرمایی ندید. بچه ها همه ی خرماهای زیر درختان را خورده بودند. خسته شد. به خرماهای روی نخل ها نگاه کرد . مثل گردنبندی بودند که به دور نخل ها بسته بودند . سنگی برداشت و به سمت خرماها

مجلات دوست کودکانمجله کودک 126صفحه 4