مجله کودک 126 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 126 صفحه 13

مامان:«چی شده حسین آقا؟ چند روزه که ...» بابا:«کاری را که چند روز پیش شروع کردم هنوز تمام نشده ، فردا هم باید تحویلش بدهم . آن چیزی را که دلم می خواهد در نمی آید.» مجتبی :«شما که می گفتید با کامپیوترتان هر کاری را می توانید انجام دهید. می گفتید دستگاه بزرگی است که می تواند کارهای خیلی خیلی بزرگی بکند . زود بلند شوید و بروید تا من درسم را می نویسم کارتان را تمام کنید ، قول داده بودید که امشب می گذارید یک ساعت با کامپیوتر بازی کنم.» بابا برایم گفت که بعضی های خیلی بزرگند. خیلی بزرگ تر از آن که بتوان آن ها را تعریف کرد یا با چیزی نشان داد . برایم خیلی سخت بود بفهمم که بابا چه می گوید . اما زیاد سخت نبود که بعضی چیزهای دیگر را بفهمم . بابا یک تنه یخچال را خیلی راحت به آن طرف آشپزخانه برد. اما اگر او این قدر زور داشت پس چرا در کشتی از من باخت ؟ مجتبی :«بلند شوید که نوبت من است . چی شده بابا؟ بابا جان چی شده ؟» ــ چیزی نیست بابا ، داشتم کار می کردم ، کمی دلم تنگ شد . راستش ، دلم خیلی تنگ شده است ... مجتبی :«خب برایش نامه بنویسید.» ــ نامه ؟ اصلا خودت می فهمی چه می گویی ؟ ــ نگویید نمی شود . من یک راهی بلدم که خودم اختراعش کرده ام . ببینید بابا چه جالب است . من یک نامه برای بابا بزرگ نوشته ام به دم موشکم بسته ام . این موشک این قدر قدرت دارد ، این قدر قدرت دارد. می تواند نامه ام را تا بالای آسمان ها ببرد . می خواهید شما هم نامه بنویسید و به آن ببندید؟ شایدبه دست آن کسی که می خواهید برسد. بابا:«چه بگویم؟ نمی دانم . خب ، فکر می کنم به امتحان کرده اش بیارزد» مجتبی:«ببین بابا تا کجا رفت . شما فکر می کنید به دست شان می رسد؟ » بابا:«فکر نمی کنم . اما مهم این است که آن ها می بینند که به یادشان هستیم.»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 126صفحه 13