مجله کودک 126 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 126 صفحه 7

آگاهی از مرگ خانم فریده مصطفوی از حال و روز برادر پس از رحلت امام می گوید: «من فکر می کنم که از مرگ خودش هم باخبر بود . در این هفت - هشت ماه آخر که ما دو سه تا خواهر ها با ایشان بودیم ، بارها می گفت : اگر من مردم مواظب این بچه ها باشید ... ما ناراحت می شدیم و می گفتیم ، احمد جان ، تورا به خدا ، این حرفها چیه که می زنی؟.. » به خاطر ماهی ها دکتر عبدالحسین طباطبایی در مرد روحیه لطیف حاج احمد آقا می گوید :«به منزل ایشان رفتم ، دیدم رنگ ایشان به شدّت پریده است و بر خود می لرزد ... حالت بغض مانندی داشتند، برخود لرزیدم و فکر کردم حادثه بسیار مهمی اتفاق افتاده .. وقتی علّت را فهمیدم به لطافت روحشن پی بردم . قضیه این بود که خدمتگزار خانه (موقع تعویض آب حوض) فراموش کرده بود که ماهی های قرمز را از آب خارج کند و ایشان وقتی به خانه می روند... کوشش می کنند و بعضی از ماهی ها را نجات می دهند ولی بعضی دیگر در اثر بی آبی مرده بودند و ایشان به شدّت ناراحت بودند...» آخرین آرزو آقای حمیدانصاری نقل می کند :«بارها می آمد روبه روی حرم امام می نشست و دورادور به گنبد و بارگاه چشم می دوخت . یک بار به من گفتند : از خدا خواستم آن قدر عمر به من بدهد که بتوانم این تشکیلات را طوری سامان بدهم که ماندگار باشد ... و این چنین نیز شد.» ماجرای تخت شکسته سید احمد بهاء الدینی می گوید :«پزشک معالج ایشان گفته بود : باید تختخوابی انتخاب کنی که زیر سرت کوتاه تر از پایت باشد ... ما می خواستیم سفارش بدهیم ، اما یک تخت شکسته در گوشه ای از خانه افتاده بود که حاج آقا احمد گفتند : لازم نیست تخت نو وتازه ای خریداری کنید . همین تخت را بدهید تعمیر کنند که من رویش بخوابم...» ارتباط باخدا از فرماندار سابق شهر قم نقل شده است :«دو هفته گذشت و هرچه ایشان را جستجو کردم پیا نکردم تا این که معلوم شد ایشان در یک خانه ی کاهگلی و در یکی از بیابانهای اطراف قم است. خود را به آنجا رساندم ، دیدم که در حال عبادت و راز و نیاز ست ، عرض کردم اینجا که خیلی هوا گرم است و امکانات هم نیست ، چرا به اینجا آمده اید ؟ پاسخ دادند :آمده ام تا قدری بتوانم با خدا ارتباط برقرار کنم و از محیط هایی که بوی گناه - مخصوصاً غیبت - دارد دور باشم ...» عید نزدیک است ، ماهی های سرخ توی تنگ بی قراری می کنند . شاید آنها هم سراغ مردی را می گیرند که یک روز ماهی های توی حوض را از مرگ نجات داده بود . روزهای آخر اسفند ماه ، دل ما هم بهانه ی او را می گیرد...

مجلات دوست کودکانمجله کودک 126صفحه 7