تصویر دوست
بابا دلتنگ کیست ؟
امیر محمد لاجورد
مجتبی :«سلام بابا ، خسته نباشید . بهانه بی بهانه امشب دیگر باید به قول هایت عمل کنید »
بابا:«چشم اما من چه قول هایی داده بودم ؟»
ــ بفرما یادش رفته . قرار بوده پارک برویم . ریاضی با من کار کنی ، کشتی بگیریم ...چند روز هم هست که موشکم دل تو دلش نیست که پرواز کنه ، بره توی آسمان ها
ــ برای پارک رفتن که دیر وقته . اما گفتی کشتی ، آخر تو یک الف بچه می خواهی با من ...
مامان :«آقاسلام . مجتبی حالا بگذار بابایت از راه برسد آقا خستگی تان که در رفت لطفاً یخچال را ببرید آن طرف آشپزخانه . جا تنگ است جلوی دستم را گرفته.»
بابا:«علیک سلام . به روی چشم . اول اجازه بدهید یک درس حسابی به این بچه بدهم ...»
مجتبی :«بابا اگر من برنده شوم ناراحت نمی شوی ؟»
ــ خیلی بلبلی می کنی .تو می خواهی با من شیر کشتی بگیری ، جوجه ؟!
مامان :«مجتبی بس کن . بابات خسته از سرکار آمده است . آقا شما هم یک کم به فکر قلبتان باشید . یک ربع است دارید کشتی می گیرید. لطفا به جای درس حسابی دادن به این بچه کمی با او درس حساب کار کنید . اصلاً لااقل ملاحظه همسایه هارا بکنید...»
مجتبی :«بردم ، بردم ، پیروز شدم ...»
بابا:«تسلیم ، تسلیم ، قبول تو بردی »
مجلات دوست کودکانمجله کودک 126صفحه 12