مجله کودک 126 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 126 صفحه 31

اما همان شب باد تندی وزید و شاخه ها و برگهای شیشه ای درخت را خرد کرد و برزمین ریخت و شکست و آنها را تبدیل به هزاران تکه خرد شده و پراکنده کرد درخت غمگین شد و به دومین آرزویش فکر کرد و گفت : من آرزو دارم این بار همه شاخه ها و برگهایم از طلای خالص باشد. و آرزوی دوم هم برآورده شد و همه شاخه ها و برگهای درخت تبدیل به طلای خالص شد. درخت از زیبایی خودش در شگفت ماند و احساس خوشبختی و شادمانی کرد چرا که در آن مزرعه درختی به زیبایی و گرانبهایی او وجود نداشت. اما این خوشبختی هم زیاد ادامه نیافت همان شب دزدی به مزرعه آمد و همه شاخه ها و برگهای طلایی درخت را دزدید . قلب درخت به درد آمد و شکست و شروع به گریستن کرد . درخت با اندوه با خودگفت :«این آخرین فرصت است باید به آرزوی سوم خودم فکر کنم ... من آرزوم می کنم که شاخه ها و برگهایم دقیقاً به همان وضع قبلی خودش برگردد.» و لحظه ای گذشت و شاخه ها و برگها و خارهای قبلی به درخت بازگشتند و از آن زمان درخت به آنچه که داشت شادمان و راضی بود. او دیگر هرگز از درخت بودن شکایت نکرد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 126صفحه 31