مجله کودک 287 صفحه 12
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 287 صفحه 12

در دلمان خون گریه می کردیم . خب ، من پا به پای دکترها لباس می پوشیدم و امام را به بخش های مختلف می بردم ودر کل جریانات حضور داشتم ، دلهره زیادی داشتم و نمی دانستم که چکار باید کرد و چه می شود . * و خود امام چه حالتی داشتند ؟ هیچی ، مثل کوه ایستاده بودند . انگار که اصلاً هیچ خبری نیست . حدود ساعت 10 صبح بود گفتند آقای انصاری را صدا کنید می خواهم وضو بگیرم و نماز بخوانم . به سفارش آقای انصاری و به خاطر اینکه فشار خون امام افت کرده بود نماز را به صورت خوابیده ادا کردند . بعد از دعا و نیایش و ادای نماز ظهر و عصر ساعت حدود 1 شده بود و خواستنتد تا خانواده شان را ببینند و در نهایت هم گفتند احمد را صدا بزنید . حاج احمد آقا که آمدند سلام دادند امام گفت من دارم میرم ، تا این جمله را گفت بغض گلوی حاج احمد آقا را گرفت . ساعت یک ربع به سه بود که امام ساعت را از من پرسیدند ، بعد از آن دعا می کردند و ذکر می گفتند . * شما چه دعایی می کردید ؟ از خدا می خواستم که ما را ناامید نکند . * حالا نامیدید ؟ نباید فقط از یک طرف نگاه کرد . حدود دو ماه قبل از رحلت ، امام مرا صدا زدند و گفتند : که قلبشان درد گرفته است و خواستند که دکتر را خبر کنیم . پزشک تشخیص داد تا باید به امام سرم وصل شود ، امام را روی نیمکت شان خواباندیم و سرم را وصل کردیم که امام به من گفت : "هر کاری پایانی دارد ." من گفتم که انشاءالله سالهای زیادی زنده خودهید ماند . امام گفت : "من وظیفه خودم را انجام داده ام ." او وظیفه خود را انجام دادهو با قلبی مطمئن و ضمیری آگاه از این دنیا رفت ، هر چند که او همیشه زنده است . شیمیدان ها از لوازم شیشه ای مخصوصی استفاده می کنند که هر یک نام های خاصی دارد .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 287صفحه 12