
یک ربع به دوازده شد و امام بیدار نشده بودند. یکی از آقایانی که در بیت حضرت امام خدمت میکرد، نقل میکند ؛ به علی گفتم: علی! مثل اینکه آقا بیدار نشدهاند.)) گفت: (( برویم تو.)) گفتم: (( نه )) هر چه گفتم، او اصرار میکرد برویم تو. خلاصه، در را باز کردیم و دیدیم که ایشان خوابیدهاند. علی خودش را انداخت روی آقا و آقا بیدار شدند. امام بدون اینکه کوچکترین حرفی بزنند،بچه را بغل کردند و در آغوش گرفتند و شروع کردند به بوسیدنش. عادت حضرت امام این بود که وسط دونملز، دراز میکشیدند و ورزش میکردند و پاهایشان را یک در میان، بالا میبردند. علی هم میخواست همان کار را بکند، میخوابید و مثل امام پاهایش را بالا میگرفت. دوستان و آشنایان، هر هفته از من میخواستند که از امام بخواهم که برایشان استخاره کنند. من هم خدمت اماممیرفتم و مثلاً میگفتم: (( سه تا استخاره میخواهم .)) اگر علی هم آنجا بود، امام میگفتند: اول بدهید به علی استخاره کند،بعد من استخاره میگیرم. یک بار به امام عرض کردم: (( آقا!ببخشید که این قدر مزاحمتان میشوم.خیلی معذرت میخواهم.)) ایشان فرمودند: من شما را دوست دارم، من شما را دوست دارم.
موضوع تمبر: شخصیت تاریخی لهستان
قیمت: 4 پولسکا
سال انتشار: ندارد
مجلات دوست کودکانمجله کودک 388صفحه 5