
من هم بازی !
نوشته: مژگان بابامرندی / امیرمحمد لاجورد
نیلوفر: (( بفرما، باز هم آمد. ول کن که نیست ... نمیگذارد حتی یک دقیقه راحت بازی کنیم ... برو دیگر، دست به اسباب بازیهایمان نزن.))
سجاد: (( چشم، دست نمیزنم. اما من را هم بازی بدهید.)) نیلوفر: (( آخر تو کوچکی، نمیتوانی با ما بازی کنی. نه خیر، انگار اصلاً نمیشنود.))
نیلوفر: (( نسرین، بلند شو برویم جای دیگر بازی کنیم.)) سجاد: (( مگر من آدم نیستم، من هم بازی.)) نیلوفر: (( نمیگذارد. بلند شو برویم تاب بازی. سجاد، خواهش میکنم دنبال ما نیا. سجاد: (( خواهر جان، نسرین، صبرکنید ... ))
اینطور نمیشود. باید فکری کنم. یک فکر بکر، فهمیدم ... - : (( بچهها، ببینید برایتان چه آوردهام. خیلی خشمزه لست. بخورید جان بگیرید. پس من هم بازی؟! ))
نیلوفر: (( من نقشهای دارم ... سجاد جان، قربانت بروم، میخواهی با هم بازی کنیم؟ ... توی زیر زمین یک چیز قشنگی گذاشتهام، برو آن را بیاور ... آنجا، توی آن صندوقچه آخری است.))
موضوع تمبر: تزار روسیه
قیمت: ندارد
سال انتشار: 1905
مجلات دوست کودکانمجله کودک 388صفحه 36