
نسرین: (( نیلوفر، گناه دارد.)) نیلوفر: (( جانمی جان، دیگر مزاحم نداریم. برویم بازی!)) سجاد: (( کو آن چیز قشنگ، پس کجایید؟! )) نیلوفر: (( پس چرا نمیآیی بازی؟ ))
نسرین: (( ببینم تو خودت وقتی بچه بودی دلت نمیخواست با دیگران بازی کنی؟ درست است حالا بازی بیشتر میچسبد، اما من دیگر دلم نمیآید بازی کنم. دلم شور برادرت را میزند. تنهاست، اگر بترسد... )) نیلوفر: (( راست میگویی، برویم دنبالش ... نسرین: (( وقتی که قفل کردی باید فکر کلید هم بودی.)) - : (( دستم درد گرفت. باز نمیشود.))
نسرین: (( بیا با هم امتحان کنیم.)) هر دو: (( حالا چه کار کنیم؟ پس سجاد کجاست؟ سجاد، سجاد جان کجایی؟ ))
سجاد: (( دالی، من اینجا هستم. چی شد، نتوانستید در را باز کنید؟ ... داشتم نگاهتان میکردم، کلید روی لبه پنجره زیرزمین بود. )) نسرین: (( سجاد جان نترس! )) سجاد: (( ترس، من بترسم؟! ببینید دست من به اندازه دست شما دو نفر است.من هم ثل شما بزرگ شدهام.))
نیلوفر: (( مادر بدو، سجاد، زیرزمین ...)) مادر: (( نگران نباش، من کلید اضافه دارم ... ولی تو چطور توی زیرزمین گیر کردی؟)) سجاد: (( سه نفری بازی میکردیم که کلیدها دست من جا ماند...)) نسرین: (( اول جان بگیریم ... )) نیلوفر: (( بعد سه نفری برویم بازی!))
موضوع تمبر: چهره شخصیت ورزشی
قیمت: ندارد
سال انتشار: 1991
مجلات دوست کودکانمجله کودک 388صفحه 37