مجله کودک 02 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 02 صفحه 6

میکردی؟» جن گفت: « گردو خانه من بود ولی تو آن را شکستی. حالا من بدون خانه چکار کنم؟» پیرزن فکری کرد و گفت: «خودم برایت یک خانه پیدا میکنم.» جن را برداشت و تو یک قفس آنی انداخت و درآن را محکم بست. جن گفت: «این خانه که در و پیکر ندارد دیوار درست و حسابی ندارد. این چه خانهای است؟» پیرزن گفت: «باور کردی برایت خانه پیدا میکنم؟ این یک قفس است تو را زندانی کردهام تا همسایهها بیایند تماشایت کنند.» پیرزن این را گفت و رفت سراغ همسایهها. جن با خودش گفت: « عجب پیرزن ناقلایی! چه کلکی خوردم ببین چطوری مرا زندانی کرده؟» سر و صدای پیرزن و همسایهها خیلی زود به گوش رسید. همه می خواستند جنی را که پیروزی توی گردو پیدا کرده بود، ببینند. جن زود خودش را غیب کرد. پیرزن و همسایهها دور قفس جمع شدند همسایهها گفتند: « کو؟ کجاست؟ توی قفس که کسی نیست.» پیرزن گفت: « اِ کجا رفت؟ همین جا بود.» همسایهها خندیدند. پیرزن گفت: «نه باور کنید راست میگم! همین جا بود سیاه بود چشمانش بالای سرش بود دم هم داشت.» همسایهها دوباره خندیدند. پیرزن در قفس را باز کرد و گفت: «همین جا بود. باور کنید همین جا بود.» جن که نامرئی بود از قفس بیرون پرید و پاگذاشت به فرار دوید و دوید تا به لانه چند مرغ و خروس رسید و می خواست داخل شود، اما با خودش گفت: «نه اینجا خیلی کثیفه» دوباره رفت و رفت تا به یک دکان آهنگری رسید میخواست داخل شود اما با خودش گفت: «نه اینجا خیلی پرسر و صداست» دوباره دوید و دوید تا به یک حمام عمومی رسید. گفت: «به به چه جای خوبی! چه جای تمیزی! خوب شد که توانستم خانهای پیدا کنم» حمام عمومی یک حوض بزرگی داشت که پر از آب بود. جن که نامرئی بود پرید تویآب. یک تکه صابون برداشت و خودش را شست. آدمهای توی حمام دیدند که صابون دارد خود به خودی بالا و پایین میرود با ترس فریاد کشیدند: جن!جن! صاحب حمام یک سوزن لحافدوزی برداشت و دنبال جن دوید. جن تا سوزن را دید با ترس گفت: « وای.... چه سوزن بزرگی! چه نوک تیزی!»

مجلات دوست کودکانمجله کودک 02صفحه 6