مجله کودک 02 صفحه 26
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 02 صفحه 26

همه جریانها همین بود. ولی آنها متوجه شدند که آجرهای شومینه جدیدشان شکسته و ریخته بودند. «کتی» فریاد زد: «اه خدای من» «سامی» گفت:«کار ما تمام شد من حتماً یک تله برای آن حیوان میگذارم» «بیل» گفت:« خیلی خوب است ما ساعتها کار میکنیم و یک راکون مزاحم آن را در عرض یک دقیقه ویران میکند.» «خانم تانری» گفت:«بچهها فکر نمیکنم آن یک راکون بوده، چون راکونها به دنبال غذا میآیند. من تا بحال نشنیدهام که راکونی دیوار را بشکند.» «دیو» گفت:«شاید همه جا را گشته و از دیوار آجری بالا آمده، ولی ترسیده و فرار کرده است.» «سامی» گفت:«اگر آن یک خرس بوده چی؟ من از کجا تله خرس گیر بیاورم.» و به طرف در پشتی رفت. «دیو» فریاد زد:« در را باز نکن، من تمام عمرم را در این شهر گذراندهام ولی هیچ وقت نشنیدهام که این اطراف خرسی وجود داشته باشد.» اما ما نباید وقت را تلف کنیم. بگذاریم کمک بخواهیم. «خانم تانری» گفت: «من به «آقای همستر» تلفن میکنم.» بچهها بعضی از چراغهای اتاق بزرگ را روشن گذاشتند و تا منتظر «خانم تانری» بودند، «سامی» کاکائو درست کرد. چند دقیقه بعد آقای پلیس همستر به آنجا آمد. آنها همه جریان را برای او تعریف کردند و با هم به طرف آجرها رفتند. «سامی» گفت:«عجب اوضاعی!» بقیه به او غرغر کردند. آنها به دنبال رد پایی بودند ولی هیچ چیزی پیدا نکردند. بالاخره «دیو» چراغش را روی زمین نزدیک بوتهها روشن کرد. آنجا چیزی بود که آنها انتظارش را نداشتند. او فریاد زد:« «نگاه کنید» آنجا یک لنگه کفش کتانی آبی رنگ بزرگ بود. «آیا میتوانید حدس بزنید که کفش چه کسی آنجا بود؟» ادامه دارد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 02صفحه 26