مجله کودک 09 صفحه 29
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 09 صفحه 29

هرگز از تنهایی خود با او حرف نمی­زد. هرگز از ناسزاها و بی­احترامی­هایی که می­شنید و می­دید، چیزی نمی­گفت تا مبادا پیامبر را غمگین و آزرده کند. خداوند اورا دوست داشت؛ چون پیامبر او را دوست داشت، پس زمانی که خدیجه حضرت فاطمه (س) را باردار شد، خداوند اراده فرمود که حضرت فاطمه با او سخن بگوید. چنین شد که خدیجه روزها با فاطمه حرف می­زد و فرزندی که هنوز پا به جهان نگذاشته بود، مونس و همدمش می­شد. یک روز حضرت پیامبر وارد خانه شد و شنید که خدیجه با کسی سخن می­گوید، اما هیچ کس در اتاق نبود. فرمود: «با که سخن می­گفتی؟» خدیجه گفت: «با فرزندی که در شکم دارم. او مونس تنهایی­های من است.» پیامبر فرمود: «جبرئیل برایم خبر آورد که این فرزند دختر است دختری پاک که نسل پس از من از او خواهد بود.» خدیجه لبخند زد و از بشارتی که پیامبر داده بود، لبریز شوق شد. روزها از پی هم گذشت تا زمان تولد حضرت فاطمه (س) فرا رسید. خدیجه درد می­کشید و نیاز به یاری داشت. کسی را به دنبال زنان قریش فرستاد، اما هیچ کس حاضر نشد به کمکش بیاید. آنان پیغام دادند که: «خود تو تصمیم به این ازدواج گرفتی و همسر کسی شدی که فقیر است و مالی ندارد. اکنون خود می­دانی...» خدیجه درد می­کشید، اما دردی که از زخم زبانها بر روحش نشسته بود، او را اندوهناکتر می­کرد. در این حالت ناگهان چهار زن بر بالینش حاضر شدند. خدیجه از دیدن آنها ترسید. یکی از زنان گفت: «مترس ای خدیجه که ما از سوی پروردگار آمده­ایم. خداوند ما را فرستاده تا در زمان تولد کودک تو که نور بهشت است و مظهر پاکی فرشتگان، در کنارت باشیم.» خدیجه آرام گرفت. هوا عطرآگین شد و فاطمه (س) به دنیا آمد؛ پاک و زیبا. فرشتگان خدا او را در آغوش گرفتند و بر چهرۀ مبارکش بوسه زدند. آسمان روشن شد، زمین روشن شد و شادی معنایی دیگر یافت.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 09صفحه 29