مجله کودک 09 صفحه 27
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 09 صفحه 27

می­کنم منظور او این است که در این پارک غاری هست که اطراف آن پراز گل و درخت است یعنی شاید منظور او از چوب، درخت باشد». سامی که خیلی گرسنه بود گفت: «راستش من دیگر نمی­توانم ادامه بدهم. الان می­روم و ساندویچها را می­آورم». آقای همستر گفت: «برو ما همینطور که داریم کارمان را انجام می­دهیم، غذایمان را هم می­خوریم.» او گفت: «خوب کرین از کجا شروع کنیم؟» کرین گفت: «این پارک خیلی بزرگ است. من و جیم مدت زیادی را در اینجا گذرانده­ایم، اما هیچ وقت فکر نمی­کردیم که غاری در اینجا باشد و گل و درخت هم که همه جا هست. راستش من هم نمی­دانم از کجا شروع کنیم. این پارک تقریباً شکل یک دایرۀ بزرگ است که کتابخانه یک طرف آن و گلخانه در طرف دیگرش است.» آقای همستر گفت: «پس تصور کنید که این دایره را به پنج قسمت تقسیم کنیم و هر دو نفر یک قسمت را جستجو کنند. بعد هم سر ساعت پنج همگی اینجا باشیم.» ساعت پنج، همه خسته و گرسنه جلو در کتابخانه بودند و البته به هیچ نتیجه­ای هم نرسیده بودند. کرین با ناامیدی گفت: «من و کتی از هر کسی که دیدیم در مورد غار سوال کردیم، اما هیچ کس اطلاعی از آن نداشت؛ حتی کارگران پارک هم نمی­دانستند. آقای همستر که دید همه خسته هستند گفت: «خب برای امروز کافی است حالا برویم شام بخوریم و بعد جایی برای خواب پیدا کنیم. صبح زود دوباره شروع کنیم.» دکتر استرانگ با مهربانی دستش را دور گردن کرین انداخت و گفت: «ناراحت نباش پسرم، بالاخره او را پیدا می­کنیم.» خانم تانری که خسته به نظر می­رسید، گفت: «باید امشب به پلیس تلفن کنیم و ببینیم آنها به چه نتیجه­ای رسیده­اند!» کرین به دوستانش لبخندی زد، اما در دلش خیلی نگران بود. بقیه هم نگران بودند. اگر شما هم نگران جیم هستید، با ما همراه باشید! ادامه دارد

مجلات دوست کودکانمجله کودک 09صفحه 27