مجله کودک 09 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 09 صفحه 8

باد و باران شد. برگهای درخت زرد شد. اما مادر از کنار سنگ، دور نشد. زمستان شد. هوا سرد شد. مادر همان جا توی برف و سرما نشسته بود و برای سنگ شعر می­خواند. بهار که رسید، سنگ سبز شد. ریشه زد و ساقه­ای از توی آب بیرون آمد. ساقه قد کشید و قد کشید تا به سر دیوار رسید و یک گل سرخ و سفید از توی آن بیرون آمد، گل به طرف مادر خم شد و گفت: یک پر و دو پر آلوچه من دخترم هلوچه مادر به گل نگاه کرد و خواند: لالالالا گل دختر پریدی از بَرَم پرپر برو لولوی صحرایی تو از بچّم چه می­خواهی؟ مادر و دختر همین­طور برای هم شعر می­خواندند. یک شب لولوی صحرایی از کوچه می­گذشت. صدای مادر و دختر را شنید. سر بلند کرد و ساقه را دید که به سر دیوار رسیده بود. فهمید گل سرخ و سفید همان هلوچه است. دستش را دراز کرد تا گل را بچیند که یک دفعه دستش به دیوارِ خانه خورد. دیوار محکم بود. لولو که دردش گرفته بود، عصبانی شد و لگدی به دیوار زد. سنگی از دیوار جدا شدوافتاد روسرِ لولو. لولو فریادی کشید. شیشۀ عمر لولو از جیبش افتاد زمین و شکست. لولو جیغ زد و دود شد و رفت هوا. تا لولو غیب شد ساقۀ سرِ دیوار ترق... صدایی کرد و از توی گل سرخ و سفید، هلوچه بیرون پرید. مادر خندید. هلوچه را بغل کرد و بوسید.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 09صفحه 8