
زال زالک
قصههای
شهرام شفیعی
توی یک خانۀ کوچک، یک بابا، یک مامان، یک پسر چهارساله، یک طوطی سبز، هشت تا سوسک، نود و هفت تا مورچه و چند تا اسباب بازی با هم زندگی میکردند.
اسم بابا، بابای «چهارخانه» بود؛ چون که همیشه پیراهنهای چهارخانه می پوشید. او توی کمدش
شانزده تا پیرهن چهارخانه داشت:
قرمز با چهارخانههای مشکی
آبی با چهارخانههای زرد
قهوهای با چهارخانههای آبی
سفید با چهاخانههای صورتی
و دوازده تا پیرهن چهارخانه دیگر!
اگر یادتان باشد، برایتان گفتم که بابا به جز شانزده تا پیرهن چهارخانهاش که توی کمد از آنها نگهداری میکرد، یک پسر چهار ساله هم داشت. البته او را توی کمد نگهداری نمیکرد! فقط بعضی وقتها پسر، با پای خودش میرفت توی کمد و آنجا قایم میشد. آن وقت همه مـیگـشتند: «آهـای.. زال زالـک... کجـایی زال زالک؟...»
بله، همه پسر را زال زالک صدا میکردند؛ هم بابا، هم مامان، هم طوطی سبز، هم سوسکها، هم مورچه و هم اسباب بازیها... چون که او مثل زال زالک، سرخ و سفید و کوچولو بود و آدم دوسـت داشـت مثل زال زالک لُپش را گاز بگیرد... البته خیلی یواش؛ چون که به هر حال او یک زال زالک واقعی نبود و فقط یک پسر چهار ساله بود.
یک روز که زال زالک رفته بود توی کمد، هـوس کـرد که پیراهنهـای چهارخـانه بابا را بشمرد. بنابراین لامپ توی کمـد را روشن کرد و شروع کرد به شمردن
مجلات دوست کودکانمجله کودک 11صفحه 12