کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره)
تبیین عرفانی و حکمی حدیث «من عرف نفسه...»
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: مقاله

پدیدآورنده : صلواتی، عبدالله

محل نشر : قم

ناشر: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

زمان (شمسی) : 1382

زبان اثر : فارسی

تبیین عرفانی و حکمی حدیث «من عرف نفسه...»

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

تبیین عرفانی و حکمی حدیث شریف «من عرف نفسه ...»

‏از دیدگاه امام خمینی، صدر المتألهین و ابن عربی‏

‏ ‏

جناب آقای عبدالله صلواتی‎[1]‎

پیش گفتار

‏قدما بر شناخت نفس تأکید فراوان داشته و در سیرۀ علمی و عملی خویش، به معرفت‏‎ ‎‏نفس توجه ویژه نموده اند، و به جای معرفت عقول و طبیعت، انسان را به معرفت نفس‏‎ ‎‏دعوت کرده اند. چنان که حکیم ربّانی "انباذ قلس" در این باره می گوید:‏

‏هر که بخواهد اشیاء را از جواهر نخستین ـ یعنی از عقول مفارق که مبادی آن هایند ـ‏‎ ‎‏بشناسد، دشوار است؛ و نیز اگر بخواهد از عالم دانی به عالم اَعلی بشناسد، سخت است؛ چه‏‎ ‎‏این که می خواهد از جوهر کثیف ظلمانی ـ عالم دانی ـ به معرفت جوهری که در غایت لطافت‏‎ ‎‏است انتقال یابد. و کسی که اشیاء را ـ چه جوهر مفارق و چه جوهر مقارن ـ از متوسط ـ یعنی‏‎ ‎‏نفس انسانی ـ طلب کند و متوسط را به کُنه معرفت شناخته باشد، علم طرفین ـ مفارق و‏‎ ‎‏مقارن ـ را ادراک کرده و طلب برایش آسان شود.‏‎[2]‎

‏از شیخ الرئیس در رساله ‏‏هدیه‏‏ نقل شده که ارسطو بر وزان گفتار حضرت علی ‏‏علیه السلام‏‏ که‏‎ ‎‏فرمود: ‏«من عرف نفسه فقد عرف ربّه»‏، چنین می گوید:‏

‏هر کس از معرفت نفس خویش عاجز گردد، وی از معرفت ربّ خود نیز ناتوان خواهد بود؛ و‏

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 331

‏چگونه به معرفت اشیاء نایل آید، در حالی که به نفس خویش جاهل است؟!‏‎[3]‎

‏و در جای دیگر این رساله بیان می کند:‏

‏در کتب پیشینیان خوانده ام که آنان مکلّف بودند در معرفت نفس تأمل کنند. و این تکلیف به‏‎ ‎‏سبب وحیی بود که در بعضی معابد بر ایشان فرود آمده که: «ای انسان! خود را بشناس تا‏‎ ‎‏پروردگارت را بشناسی».‏‎[4]‎

‏اهمیت معرفت نفس، تنها مورد تأکید حکما و عرفا نمی باشد؛ بلکه شریعت مطهّر،‏‎ ‎‏نافع ترین علوم را علمی می داند که در حوزۀ معرفت نفس باشد؛ چنان که در همۀ کتب‏‎ ‎‏آسمانی نیز به معرفت نفس اشاره شده است.‏

‏راغب اصفهانی در رسالۀ ‏‏تفصیل النشأتین و تحصیل السعادتین‏‏ می گوید:‏‎[5]‎

‏در روایت آمده که هیچ کتاب آسمانی ای نازل نشده است مگر این که در آن کتاب آمده است:‏‎ ‎‏ای انسان! خود را بشناس تا پروردگارت را بشناسی؛ چنان که در قرآن کریم آمده است:‏‎ ‎‏«‏سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الاْفَاقِ وَ فِی أنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أنَّهُ الْحَقُّ أوَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أنَّهُ عَلَی کُلِّ‎ ‎شَیْ ءٍ  شَهِیدٌ‏»‏‏.‏‎[6]‎

‏صدر المتألهین در باب معرفت نفس می گوید:‏

‏برهان و قرآن، همگی بر این امر اتفاق دارند که تعلّم حکمت الهیه و معرفت نفس انسانی،‏‎ ‎‏فوز به بقای ابدی می باشد، و کنار گذاشتن آن، منشأ خسران سرمدی می باشد.‏‎[7]‎‏ ‏

‏و نیز حضرت امام خمینی ‏‏رحمه الله‏‏ معرفت نفس را مفتاح المفاتیح و مصباح المصابیح‏‎ ‎‏می داند و مناط سعادت و شقاوت را علم و معرفت می شمارد که به وسیلۀ عرفان عبد‏‎ ‎‏ـ  معرفت نفس ـ حاصل می گردد؛ و ملاک رضایت الهی را عرفان رب تلقّی می نماید.‏‎[8]‎

‏اهمیت معرفت نفس را تنها در وصول به معرفت ربّ باید جست و جو نمود؛ چنان که‏

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 332

‏در زبان حکیم، عارف و وحی آسمانی، معرفت نفس در ارتباط با شناخت حق مورد توجه‏‎ ‎‏قرار می گیرد و به انحای گوناگون بیان می شود که «هر که خویش را بشناسد، خدای‏‎ ‎‏خویش را خواهد شناخت». و این گفته، مفاد حدیث شریف ‏«من عرف نفسه، فقد‎ ‎عرف  ربّه»‎[9]‎‏ می باشد.‏

‏در تبیین تلازم معرفتی نفس و حق، تقریرات فراوانی از سوی حکما و عرفا ارائه شده‏‎ ‎‏است که در این مقاله سعی بر آن است تا آراء حضرت امام خمینی ‏‏رحمه الله‏‏، صدر المتألهین و‏‎ ‎‏ابن عربی مورد بررسی قرار  گیرد.‏

‏این بزرگان به زبان فلسفی و عرفانی خود، برآنند تا مصحّح تلازم را دریابند و بیان کنند‏‎ ‎‏که اساساً چرا معرفت نفس، ما را به معرفت حق می کشاند، و چگونه معرفت حق، مستلزم‏‎ ‎‏معرفت نفس است. که در این راستا، از حدیث مذکور، قرائت های متفاوتی بیان شده؛ تا‏‎ ‎‏بدان جا که برخی قائل به امتناع معرفت گشته و حکم به عدم ارتباط نفس و حق داده اند.‏‎ ‎‏که این وجیزه به بررسی مختصر این آراء می پردازد.‏

بیان تقریرات

1. تقریر «صورت و مثال»

‏از آن جا که انسان به وزان صورت حق آفریده شده، با شناخت خویش، آن صاحب‏‎ ‎‏صورت ـ ربّ خویش ـ را خواهد شناخت.‏

مفهوم «صورت» در عرفان

‏پیامبر اکرم ‏‏صلی الله علیه و آله‏‏ فرمودند: «همانا آدم بر صورت حق آفریده شده است»؛ بدین بیان که‏‎ ‎‏حق تعالی آدم را اول در علم (حضرت علمیه) تقدیر نمود، و سپس در عین (عالم عینی،‏‎ ‎‏خارج از صقع ربوبی) بر وزان صورت کامل الهی و صفت شامل ربوبی آفرید.‏

‏برخی ضمیر «صورت» را به آدم برگرداندند؛ که خدا آدم را به صورت آدم خلق نمود.‏‎ ‎‏اما با وجود حدیث دیگری که بیان می کند: «همانا آدم بر صورت رحمان آفریده شد»، این‏‎ ‎‏احتمال رخت بر می بندد.‏


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 333

‏عده ای «صورت» را همان هیأت تلقی نموده و اطلاق «صورت» تنها را بر اجسام جایز‏‎ ‎‏شمرده اند. اما بعضی صورت را به معنای صفت می دانند و آن را مجازاً بر اسماء و صفات‏‎ ‎‏اطلاق می نمایند.‏‎[10]‎

‏بنابراین، حق تعالی به واسطۀ صورت ـ یعنی اسماء و صفات ـ در خارج، ظاهر‏‎ ‎‏می شود. پس معنای حدیث «همانا حق تعالی آدم را بر صورت خویش آفرید» این است‏‎ ‎‏که خدای عالم، آدم را به وزان صفت خویش خلق نمود؛ یعنی همان طور که حق تعالی‏‎ ‎‏حیّ و عالم و مرید و قادر است، انسان نیز چنین است.‏‎[11]‎

‏اما نزد محققان، «صورت» یعنی امری که حقایق مجرده به واسطۀ آن شناخته می شوند؛‏‎ ‎‏و «صورت الهیه» همان وجود متعیّن به سایر تعیّنات می باشد که به واسطۀ آن، جمیع افعال‏‎ ‎‏کمالیه و آثار فعلیه بروز می کند.‏‎[12]‎‏ صورت در این معنا، در تقریر «ظهور» مطرح می شود.‏

تقریر «صورت و مثال» از نگاه امام ‏رحمه الله‏

‏سراسر عالم، آیت و نشان او است؛ بنابراین هر شیئی «آیة الله » است؛ و در بین آن ها،‏‎ ‎‏انسان، آیت کبرای الهی است. انسان صاحب بصیرت، با مشاهدۀ انسان، بلکه با رؤیت هر‏‎ ‎‏شیئی، الله تعالی را قبل و بعد از آن شی ء می بیند:‏‎[13]‎

‏ ‏

‏آن کس که ره معرفة الله پوید‏   ‎ ‎‏پیوسته ز هر ذرّه خدا می جوید‏‎[14]‎

‏ ‏

‏جنبۀ فعلیت و صورت انسان ـ که باطن و حقیقت او را تشکیل می دهد ـ به وزان مثال‏‎ ‎‏الهی آفریده شده است و این مرآتیت و مثال بودن انسان برای حق، در انسان کامل به اوج‏‎ ‎‏خود می رسد، و هر آنچه برای او است، بر صورت حق می باشد.‏‎[15]‎

‏اگر چه در نظر امام خمینی ‏‏رحمه الله‏‏ همۀ عالم ـ به ویژه انسان ـ آیه و مثال حق است و با نظر‏

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 334

‏در این آینه، می توان به نظارۀ جمال دل آرای خدای عالم نشست، اما انسان مادامی که در‏‎ ‎‏بیت تاریک تن اسیر است، رب الارباب را نخواهد شناخت:‏

‏ ‏

‏چشم تو و خورشید جهان تاب کجا؟‏  ‏یاد رخ دلدار و دل خواب کجا؟‏

‏با این تن خاکی، ملکوتی نشوی‏  ‎ ‎‏ای دوست! تراب و ربّ الارباب کجا؟‏‎[16]‎

‏ ‏

تقریر «صورت و مثال» از نگاه صدر المتألهین ‏رحمه الله‏

‏معرفت نفس در حوزۀ ذات، صفات و افعال، انسان را به شناخت ربّ خویش به لحاظ‏‎ ‎‏ذات، صفات و افعال رهنمون می نماید؛ زیرا انسان به وزان مثال الهی خلق شده است؛ پس‏‎ ‎‏هر که نفس خویش را نشناسد، از ربّ خویش نیز آگاهی نخواهد داشت.‏‎[17]‎

‏اگر چه حق تعالی منزّه از مثل می باشد، اما این گونه نیست که برای وی مثالی نباشد؛‏‎ ‎‏«‏وَلَهُ الْمَثَلُ الْأعْلَی‏»‏‏؛‏‎[18]‎‏ زیرا حق تعالی، انسان را به مثال خویش آفرید تا به مدد معرفت‏‎ ‎‏خویش، حق را بشناسد.‏

‏برای مثال، حق تعالی بریّ از مکان و جهت می باشد و نفس انسان را نیز مانند خود،‏‎ ‎‏عاری از اَحیاز و جهات خلق نمود؛ و در حوزۀ صفات، نفس انسانی را مانند خود، عالم،‏‎ ‎‏مرید، حیّ، سمیع و... خلق نمود؛ و در مدار فعل، نفس را همانند خویش چنان قدرتی داد‏‎ ‎‏که هر چه خواست، بتواند ایجاد نماید.‏‎[19]‎

‏بنابراین، اگر ما به هویّت مثالی نفس آگاهی یابیم و انسان را در تمامی ابعاد، مرآت،‏‎ ‎‏مظهر و نمودی از حق بدانیم، ارتباط بین معرفت نفس و معرفت حق را ضروری می یابیم.‏

تقریر «صورت و مثال» از نگاه ابن عربی ‏رحمه الله‏

‏انسان بر صورت الهی آفریده شده است؛ بنابراین نه تنها از طریق عالم می توان بر‏‎ ‎‏حق تعالی استدلال نمود، بلکه با تأمل در انسان نیز می توان به وجوب حق رهنمون شد.‏‎ ‎‏چنان که حق تعالی به هر دو دلیل اشاره فرموده است:‏‎[20]‎


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 335

‏«‏سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الاْفَاقِ وَ فِی أنْفُسِهِمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أنَّهُ الْحَقُّ أوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أنَّهُ عَلَی کُلِّ‎ ‎شَیْ ءٍ  شَهِیدٌ‏»‏‏.‏‎[21]‎

‏اما چون انسان بر بهترین صورت ها خلق شده؛ ‏‏«‏لَقَدْ خَلَقْنَا الإنْسَانَ فِی أحْسَنِ تَقْوِیمٍ‏»‏‏،‏‎[22]‎‏ لذا‏‎ ‎‏در روایات آمده است «هر که خویش را بشناسد، خدای خویش را شناخته است» و چنین‏‎ ‎‏بیان نشده که هر که کائنات را بشناسد، آفریدگار موجودات را شناخته است، پس انسان،‏‎ ‎‏اولین دلیل بر وجود موجِد عالم و کامل ترین نشانۀ الهی است. بنابراین، معرفت حق مبتنی‏‎ ‎‏بر معرفت انسان است؛ اما معرفت انسان، موقوف بر جمیع علوم ظاهره، علم تشریعی،‏‎ ‎‏علم هیئت در معرفت افلاک علویه و علوم باطنه از معارف قدسیه و حقایق الهیه می باشد.‏‎[23]‎

‏در نظر ابن عربی هر آنچه حق تعالی به خود نسبت می دهد ـ غیر از وجوب ذاتی ـ‏‎ ‎‏آن را می توان به انسان نسبت داد و در واقع، انسان آن صفات و اسماء را دارا است. و‏‎ ‎‏تقرّر  این صفات الهی در نفوس انسانی، صورت بودن انسان را برای حضرت الهیه‏‎ ‎‏تأمین  می کند.‏‎[24]‎

وفاق آراء در تقریر صورت و مثال

‏حضرت امام، ملاصدرا و ابن عربی ‏‏رحمهم الله‏‏ در این امر که انسان بر صورت حق آفریده شده‏‎ ‎‏است، اتفاق نظر دارند و اساساً یکی از دلایل تلازم بین معرفت نفس و معرفت حق را‏‎ ‎‏آفرینش انسان بر صورت الهی می دانند. تنها تفاوتی که به چشم می خورد آن است که‏‎ ‎‏ملاصدرا ذات نفس را مظهر و مثال ذات حق می داند؛ اما ابن عربی بر این باور است که‏‎ ‎‏هیچ گونه ارتباطی بین مقام ذات حق و ممکنات برقرار نیست‏‎[25]‎‏ و نفس، فقط در مقام‏‎ ‎‏صفات و اسماء می تواند صفات و اسماء الهی را نشان دهد؛ حضرت امام ‏‏رحمه الله‏‏ نیز در این‏‎ ‎‏زمینه با ابن عربی موافق است؛ چنان که می گوید:‏

‏حق تعالی در مقام ذات، در هیچ مرآتی تجلّی نمی کند و غیب محض است؛ غیبی که‏‎ ‎

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 336

‏هیچ گونه اسم و رسمی برایش نیست.‏‎[26]‎

‏اما با دقت نظر می توان گفت: بین ایشان در این مسأله، تنها ایهام اختلاف وجود دارد؛‏‎ ‎‏زیرا صدرالمتألهین در آن جایی که ذات نفس را به عنوان مثال ذات حق معرفی می کند‏‎[27]‎‏ در‏‎ ‎‏واقع بر این باور است که ذات نفس، به وزان صفات سلبی حق آفریده شده است؛ همان‏‎ ‎‏طوری که در حوزۀ صفات، به صورت صفات ثبوتی خلق گردیده است. بنابراین، وی‏‎ ‎‏نفس انسانی را مظهر و مثال صفات سلبی (جلالی) و ثبوتی (جمالی) می داند. و به دیگر‏‎ ‎‏سخن، آنچه حضرت امام و ملاصدرا و ابن عربی ‏‏رحمهم الله‏‏ بیان می کنند، همان است که در قرآن‏‎ ‎‏کریم آمده:‏

‏«‏قَالَ یَا إبْلِیسُ مَا مَنَعَکَ أنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ‏»‏‏.‏‎[28]‎

2. تقریر «نقص»

‏اگر انسان، نفس خویش را به نقص بشناسد، خدای خویش را به کمال خواهد‏‎ ‎‏شناخت. به دیگر سخن، چون انسان فی حدّ ذاته فقیر، حادث، عاجز و جاهل است، با‏‎ ‎‏آگاهی بر این امور، حق تعالی را به غنا، قِدم، قدرت و علم می شناسد.‏

تقریر «نقص» از نگاه امام ‏رحمه الله‏

‏توجه به نقص و ذلت و خرق حجاب اَنانیت و خودپرستی، مفتاح غیب و شهادت و‏‎ ‎‏باب الابواب عروج به کمال روحانیت می باشد و تا انسان به خویشتن و کمال و جمالِ‏‎ ‎‏متوهّم خود نظر دارد، از جمال مطلق و کمال صرف، محجوب و مهجور است. شرط‏‎ ‎‏نخست سلوک الی الله ، خروج از منزل ‏‏[‏‏ذلّ عبودیت و عزّ ربوبیت‏‏]‏‏ می باشد. و اساساً میزان‏‎ ‎‏در ریاضت حق و باطل همین است، و تا بقایای اَنانیت در نظر سالک است، در حکم‏‎ ‎‏حاضر است، نه مسافر و مهاجر.‏‎[29]‎

‏ ‏

‏نیستی را برگزین ای دوست اندر راه عشق‏  ‏رنگ هستی هر که بر رخ دارد آدم زاده نیست‏‎[30]‎


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 337

‏امام خمینی ‏‏رحمه الله‏‏ بر این باور است که وصول به عزّ ربوبیت، متوقف بر قدم عبودیت‏‎ ‎‏می باشد؛ بدان نحو که تا انسان داغ ذلت بندگی را بر ناصیۀ خود نگذارد و در مدارج‏‎ ‎‏عبودیت سیر پیدا نکند، به حقایق ربوبیت نایل نمی گردد. بنابراین، آن که خویش را به‏‎ ‎‏بندگی و ذلت شناخت، حق تعالی را به ربوبیت و عزّت می شناسد.‏

‏اما اگر انسان به نقص و بندگی خویش اعتراف ننماید و ربوبیت، در نفس افزایش یابد‏‎ ‎‏و عزّ انسان منظور گردد، به همان اندازه از عزّ ربوبیت حق کاسته می گردد؛ زیرا این دو‏‎ ‎‏ـ  بندگی و ربوبیت ـ مقابل یکدیگرند.‏‎[31]‎

‏پس سالک الی الله باید به مقام ذلّ خود پی برد و نصب العین او ذلت عبودیت و عزّت‏‎ ‎‏ربوبیت باشد؛ زیرا انسان جز با قدم عبودیت به معراج حقیقی مطلق نخواهد رسید. لذا در‏‎ ‎‏آیۀ شریفه می فرماید:‏

‏«‏سُبْحَانَ الَّذِی أسْرَی بِعَبْدِهِ‏»‏‏.‏‎[32]‎

‏قدم عبودیت و جذبۀ ربوبیت، ذات مقدس حضرت خاتم را به معراج قرب و وصول‏‎ ‎‏سیر داد.‏‎[33]‎

تقریر «نقص» از نگاه ملاصدرا ‏رحمه الله‏

‏عبودیت و ذلّت و سایر نقایص، ذاتی نفس است؛ و هر آن که خویش را به عبودیت و‏‎ ‎‏ذلّت بشناسد و باور کند، قطعاً به معبود خویش پی می برد. و چون ذلیل است، خود را‏‎ ‎‏متقوّم به قائمی و مستهلک در حقیقت قدس می یابد.‏‎[34]‎

‏برای تبیین این تقریر از نگاه حکمت متعالیه، راه های متفاوتی می توان پیمود که در‏‎ ‎‏این جا تنها به «راه شوق» اشاره می شود.‏

راه شوق:‏ شوق، طلب کمال است؛ این کمال برای شی ء مشتاق به یک وجه حاصل‏‎ ‎‏است، و به وجهی دیگر غیر حاصل است؛ زیرا اگر کمال به هیچ وجه برای مشتاق حاصل‏‎ ‎‏نباشد و معدوم مطلق باشد، هرگز مورد طلب و اشتیاق واقع نمی شود؛ زیرا شوق و طلب‏‎ ‎

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 338

‏مجهول مطلق محال است؛ و نیز اگر کمال به طور کامل برای طالب آن حاصل باشد،‏‎ ‎‏مطلوب نخواهد بود؛ زیرا تحصیل حاصل محال است.‏

‏بنابراین، حق تعالی که تمامی کمالات را دارا است و بریّ از هرگونه نقص می باشد،‏‎ ‎‏شوق در او راه ندارد و طلب و حرکت به سوی کمال برایش مطرح نیست؛ بلکه چون‏‎ ‎‏وجود تام و فوق تمام است، همۀ اشیاء، مشتاق و خواهان اویند.‏

‏این کلام دربارۀ عقول فعّاله نیز صادق است؛ زیرا آن ها نه تنها به مادون توجه و‏‎ ‎‏اشتیاقی نشان نمی دهند، بلکه به ذات خویش نیز التفاتی ندارند؛ به سبب آن که غرق در‏‎ ‎‏جمال ازلی و مستغرق در شهود وجود حقیقی اند.‏

‏و از سویی دیگر، طبق اصول حکمت متعالیه، هر موجودی دارای گونه ای از شعور‏‎ ‎‏نسبت به کمال می باشد؛ زیرا وجود، مساوق شعور و علم است و هر کجا سلطان وجود‏‎ ‎‏قدم نهاد، عساکر اسماء و صفاتش او را همراهی می کنند؛ یعنی علاوه بر شعور، سایر‏‎ ‎‏صفات وجودی نیز مساوق وجود است.‏

‏بنابراین، هرگاه انسان در خویشتن تأمل کند، در می یابد که از یک نحوه کمال‏‎ ‎‏برخوردار است؛ اما از بسیاری از کمالات دیگر محروم می باشد. پس در طلب وجود‏‎ ‎‏مطلقی که مطلوب و مؤثر بالذات همه است، می کوشد تا وجود ناقص خویش را تعالی‏‎ ‎‏بخشد‏‎[35]‎‏ و حق تعالی را به اسم شریف «جابر» می خواند تا نقصان وی را جبران نماید.‏

‏البته باید دانست که این بیان، در مقام علم مرکّب است، نه علم بسیط؛ زیرا در حوزۀ‏‎ ‎‏علم بسیط، همۀ اشیاء ـ از جمله انسان ـ از نقص خویش و از کمال مطلق آگاهند و همه به‏‎ ‎‏سوی او در حرکتند؛ ‏‏«‏إنَّا لِلّٰهِ وَ إنَّا إلَیْهِ رَاجِعُونَ‏»‏‏.‏‎[36]‎

تقریر «نقص» از نگاه ابن عربی ‏رحمه الله‏

‏انسان به سبب اشتمال بر دو جهت ربوبیت و عبودیت، دعوی ربوبیت می کند؛ در‏‎ ‎‏حالی که هیچ یک از افراد و اجزای عالم این چنین نیستند.‏


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 339

‏انسان به دلیل تمکّن اتصاف به اوصاف ربوبیت و نسب فعلیۀ وجوبی، اگر بدون این که‏‎ ‎‏چشم بصیرتش گشوده گردد، به خویشتن نظر افکند، می پندارد که صفات ربوبی در وی‏‎ ‎‏اصالت دارد، و در این حال، مانند فراعنه، دعوی ربوبیت و الوهیت می کند. اما هرگاه چشم‏‎ ‎‏دل وی باز شد، می فهمد که از خود هیچ ندارد و فقیر است و آنچه را دارا است، به عاریت‏‎ ‎‏گرفته است؛ پس دیگری غنی است و او ذلیل و عبد. و در این صورت، شوکت و اعتبار‏‎ ‎‏خویش را از دیگری می داند. بنابراین، آن که صفت عاریه ای را در خود اصیل می پندارد،‏‎ ‎‏ربّ واقعی خویش را نشناخته، بلکه یا خود را ربّ می داند، یا این که ممکنات دیگر را به‏‎ ‎‏عنوان ربّ تلقی می نماید و آن ها را می پرستد.‏

‏بنابراین، محجوب را که دیدۀ حق بین و دل حقیقت دان ندارد، چون وجه حق و جمال مطلق،‏‎ ‎‏آراسته به حجب تعیّنات و محتجب به صور تنزّلات، در مجالی اکوان و مظاهر اشکال و‏‎ ‎‏الوان، مشاهده افتد، صفات حق ظاهر را در هر مظهر عین همان مظهر می داند و در نمود‏‎ ‎‏مظاهر، از شهود ظاهر محروم ماند. اگر نظر به صفات کمالی خویش اندازد، نعرۀ ‏‏«‏أنَا رَبُّکُمُ‎ ‎الْأعْلَی‏»‏‎[37]‎‏ می زند؛ و اگر به تماشای جمال غیر بپردازد، خود را بر خاک مذلّت و زمین‏‎ ‎‏عبودیت  افکند.‏‎[38]‎

‏هویّت تقوا در عرفان همین است که در پرتو شناخت نفس، نفس را به فقر، ذلت و‏‎ ‎‏نقص بشناسیم و تمام نقص ها را به خود اِسناد دهیم، و ماورای نقص ـ خیر و کمال ـ را به‏‎ ‎‏حق تعالی نسبت می دهیم.‏

‏به دیگر سخن، زمانی که نفس را به نقص شناختیم و حق تعالی را به کمال، بنابر قاعدۀ‏‎ ‎‏سنخیت، آنچه در حوزۀ نقص است ـ مانند فقر، حدوث، عجز و جهل ـ را به نفس نسبت‏‎ ‎‏می دهیم و تنها حق تعالی را شایستۀ کمالاتی مانند غنا، قِدم، قدرت و علم می دانیم.‏‎ ‎‏چنان که کریمۀ ‏‏«‏مَا أصَابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ الله ِ وَ مَا أصَابَکَ مِنْ سَیِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ‏»‏‎[39]‎‏ بدان اشارت دارد.‏‎[40]‎


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 340

3. تقریر «ظهور»

‏انسان همانند سایر ممکنات، ظهور حق است و هویّتی حق نما دارد؛ پس هر که وی را‏‎ ‎‏بشناسد، خدا را شناخته است؛ یعنی با شناخت مظهر ـ که همان وجود مطلق متعیّن گشته‏‎ ‎‏می باشد ـ ظاهر و حق را خواهد شناخت.‏

مفهوم «ظهور» در عرفان

‏آیا مراد از «ظهور» در عرفان، همان وجود است؛ بدان نحو که شی ء در فرایند ظهور،‏‎ ‎‏در ابتدا معدوم است و سپس موجود می گردد؟ یا این که منظور از ظهور، عدم غیبت از‏‎ ‎‏مشاعر حسی می باشد؛ به این بیان که در روند ظهور، شیئی که از دسترس حواس به دور‏‎ ‎‏بوده و در خفای از ادراکات حسی به سر برده است، به مرحلۀ پیدایی و نمود می رسد و‏‎ ‎‏برای حواس، ظاهر می گردد؟‏

‏در پاسخ باید گفت: در اصطلاح عرفانی، «ظهور» به هیچ یک از معانی مذکور‏‎ ‎‏نمی باشد؛ بلکه مراد از «ظهور»، متعیّن گشتن مطلق می باشد. به دیگر سخن، آن گاه که‏‎ ‎‏ظاهر به صورت مظهر و اثر خویش در می آید، فرایند ظهور رخ می نمایاند.‏

‏اما از این نکته نباید غافل بود که ظهور به هیچ وجه در ذات حق و مقام هویّت مطلقه‏‎ ‎‏راه ندارد؛ زیرا مقام ذات، بریّ از نسب و اضافات است و نمی توان معنای ظهور را به او‏‎ ‎‏انتساب داد. بنابراین، ظهور پس از تنزّل از صرافت اطلاق و اعتبار نسب در حق صورت‏‎ ‎‏می گیرد و آن گاه حق تعالی به تقیّدات و کثرت تعیّنات انتساب می یابد که از مقام اطلاق‏‎ ‎‏تنزل یافته باشد.‏‎[41]‎

تقریر «ظهور» از نگاه حضرت امام ‏رحمه الله‏

‏در نظر حضرت امام ‏‏رحمه الله‏‏ مقیّد، همان ظهور مطلق، بلکه عین او است و قید، امری‏‎ ‎‏اعتباری است؛ چنان که گفته اند: «تعیّن ها امور اعتباری است». و عالم نیز تعیّن کل است. و‏‎ ‎‏در پیشگاه اَحرار، عالم، اعتبار در اعتبار و خیال اندر خیال است.‏‎[42]‎


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 341

‏البته این «خیال» به معنای پنداری پوچ نیست؛ بلکه پندار استقلال است؛ یعنی ما توهّم‏‎ ‎‏می کنیم که عالم مستقل است؛ که این توهّم، خیال نام دارد. بنابراین، استقلال تنها از آن‏‎ ‎‏حق  است و ما بقی، ظهور و نمود اویند. اما ظهور حق در اشیاء به میزان سعۀ وجودی‏‎ ‎‏آن ها  می باشد.‏‎[43]‎

‏بنابراین، انسان با شناخت مقیّد و مظهر، آن مطلق و ظاهر را خواهد شناخت؛ چون‏‎ ‎‏مقیّد، هویّتی غیر از مطلق ندارد و ظهور وی می باشد. این امر به لحاظ قرب تکوینی‏‎ ‎‏می باشد. اما به اعتبار قرب سلوکی، انسان می تواند تعیّنات و حدود خویش را درهم شکند‏‎ ‎‏تا به حقیقت اطلاقیه دست یابد. و چون انسان از حد خویش می تواند تجاوز کند، «ظلوم»‏‎ ‎‏نام می گیرد؛ و چون می تواند از فنای خویش فانی گردد، «جهول» نیز نامیده شده است.‏‎ ‎‏حضرت امام ‏‏رحمه الله‏‏در این باره می فرماید:‏

... فإنّ السماوات و الأرضین و ما فیهنّ، محدودات مقیّدات؛ حتّی الأرواح الکلّیة. و من شأن‎ ‎المقیّد أن یأبی عن الحقیقة الإطلاقیة. و «الأمانة» هی ظلّ الله المطلق؛ و ظلّ المطلق مطلق،‎ ‎یأبی کلّ متعیّن عن حملها. و أمّا الإنسان بمقام الظلومیة التی هی التجاوز عن قاطبة‎ ‎الحدودات و التخطّی عن کافّة التعیّنات، واللامقامی المشار إلیه بقوله تعالی شأنه، علی ما‎ ‎قیل: ‏«‏یَا أهْلَ یَثْرِبَ لاَ مُقَامَ لَکُمْ‏»‏‏.‏‎[44]‎ و الجهولیة التی هی الفناء عن الفناء، قابل لحملها. فحملها‎ ‎بحقیقتها الإطلاقیة حین وصوله إلی مقام «قاب قوسین».‎[45]‎

‏ ‏

‏آن که بشکست همه قید، ظلوم است وجهول‏  ‏و آن که از خویش و همه کون و مکان غافل بود‏‎[46]‎

‏ ‏

‎ ‎‏پس در قرب سلوکی، سالک، نفس خویش را مقیّدی می یابد که مطلق در آن حضور دارد‏‎ ‎‏و با کاستن قیود، زمینۀ تقویت ظهور مطلق را فراهم می نماید؛ تا بدان جا که انسان ظلوم و‏‎ ‎‏جهول، مطلقِ بدون حجاب را طلب می نماید:‏

‏ ‏

‏عارفان رخ تو جمله ظلومند و جهول‏   ‎ ‎‏این ظلومی و جهولی سر و سودای من است‏‎[47]‎


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 342

تقریر «ظهور» از نگاه ابن عربی ‏رحمه الله‏

‏ابن عربی می گوید:‏

‏هرگاه در ذات و نفس خود ـ که جنّت‏‎[48]‎‏ من است ـ درآیی، نفس خود را بشناسی غیر‏‎ ‎‏شناختی  که در هنگام شناختن ربّ، نفس خود را شناخته بودی و از معرفتش راه به معرفت‏‎ ‎‏حق بردی.‏‎[49]‎

‏شارحان ابن عربی در تفسیر این کلام، از «ظهور» مدد گرفته و بیان داشته اند که از راه‏‎ ‎‏شناخت ربّ که در نفس حضور دارد، می توان ربّ خویش را شناخت. البته در این نوع‏‎ ‎‏معرفت، نفس را به عنوان مظهر حق می نگریم، نه به منزلۀ مظهر از آن جهت که مظهر‏‎ ‎‏است؛ زیرا نفس به اعتبار دوم، ساتر ظاهر (حق) است.‏‎[50]‎

‏بنابراین، اگر شناخت حق در پرتو ظهور حق انجام گیرد و از حق ظاهر در نفس به او‏‎ ‎‏پی بریم، چنین شناختی کامل تر از معرفتی خواهد بود که در آن از شناخت نفس به معرفت‏‎ ‎‏حق می رسیم؛ زیرا در اوّلی نفس را در هنگام شناخت حق می شناسیم و از معرفت آن، به‏‎ ‎‏معرفت حق پی می بریم؛ اما در دومی نفس را به نفس می شناسیم. و به دیگر سخن، در‏‎ ‎‏شناخت از نوع اول، نفس و حق را به حق می شناسیم؛ و در شناخت از نوع دوم، نفس و‏‎ ‎‏حق را به خود می شناسیم.‏‎[51]‎

‏عرفا به زبانی دیگر نیز از این حقیقت سخن می گویند؛ آن ها بر این باورند که تعقل هر‏‎ ‎‏تعیّنی مسبوق به لا تعیّن است؛‏‎[52]‎‏ یعنی ما در هنگام شناخت نفس ـ که امری متعیّن است ـ‏‎ ‎‏ابتدا حق تعالی ـ که مطلق است ـ را تعقل کنیم؛ و با این امر، هم مطلق را می شناسیم و هم به‏‎ ‎‏نفس آگاهی می یابیم.‏


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 343

4. تقریر «عین ثابت»

‏حقیقت هر شی ء همان عین ثابت آن شی ء می باشد. عین ثابت اشیاء، ارتباط مستقیم و‏‎ ‎‏بدون واسطه با حق دارد؛ بنابراین هر کس عین ثابت خویش را بشناسد، در پناه آن، حق‏‎ ‎‏تعالی را خواهد شناخت.‏

مفهوم «عین ثابت» در عرفان

‏حقایق علمی اشیاء در تعیّن ثانی از صقع ربوبی، «اعیان ثابته» نام دارند که در واقع تعیّن‏‎ ‎‏اسماء الهی می باشند. عین ثابت، در تقابل با اعیان خارجی می باشد و ثبوت در آن به معنای‏‎ ‎‏حد وسط وجود و عدم نیست، بلکه به معنای ثبوت علمی است. اعیان ثابته ـ که در واقع،‏‎ ‎‏صور علمیۀ اشیاء در صقع ربوبی می باشند ـ به وجود حق موجودند، نه به ایجاد حق.‏‎[53]‎

تقریر «عین ثابت» از نگاه حضرت امام ‏رحمه الله‏

‏آن که در عالم علم ـ صقع ربوبی ـ قدم می نهد، عین ثابت خویش را در حضرت علمیه‏‎ ‎‏مشاهده می نماید؛ و به واسطۀ آن، حق تعالی را در حجاب عین ثابت خویش مشاهده‏‎ ‎‏می کند. و چون انسان همواره در حجاب عین خویش مستغرق است و هرگز این حجاب‏‎ ‎‏قابل رفع نیست، پس هیچ مدرِکی جز خویش را ادراک نمی کند و اگر حق را ادراک کند، از‏‎ ‎‏ورای حجاب عین ثابت خویش خواهد بود. بنابراین، عرفان نفس، عین عرفان ربّ است.‏

‏اگر چه عین ثابت در شهود حق حجاب است، اما باید دانست که حجاب عین ثابت،‏‎ ‎‏بسیار رقیق می باشد و حکمی برای آن نیست.‏‎[54]‎

تقریر «عین ثابت» از نگاه عرفا

‏اگر چه طرق الی الله به تعداد انفاس خلایق می باشد ـ چنان که کریمۀ ‏‏«‏لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ‎ ‎شِرْعَةً وَ مِنْهَاجاً‏»‏‎[55]‎‏ بدان اشارت دارد ـ اما همۀ راه ها در تحت دو عنوان کلی در می آیند:‏

‏1. طریق سلسلۀ ترتیب که در آن، وسایط مطرح بوده و حجب و عقبات بر آن‏‎ ‎‏حاکم  است.‏


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 344

‏2. طریق وجه خاص (سرّ) که در آن واسطه ای در کار نیست و این وجهی است که هر‏‎ ‎‏موجودی به واسطۀ آن، ارتباطی ذاتی با حق دارد؛ بلکه از این طریق هر موجودی به‏‎ ‎‏موجود دیگر مرتبط است.‏‎[56]‎

‏به دیگر سخن، ارتباط بر دو گونه است:‏

‏1. ارتباطی از جهت وجود عام که این ارتباط از راه سلسلۀ ترتیب انجام می گیرد؛‏

‏2. ارتباطی از جهت عین ثابت.‏

‏طریق اول، روندگان بسیار دارد، اما راهی بس طولانی است؛ برای همین، واصلین کمی‏‎ ‎‏دارد. و طریق دیگر ـ که در آن تجلّی بر اهل جذبات رخ می دهد ـ روشی اقرب و‏‎ ‎‏اقصد  می باشد.‏‎[57]‎

‏برای بیان این دو طریق، از نحوۀ دریافت وحی توسط حضرت خاتم مدد می جوییم؛‏‎ ‎‏زیرا او گاهی از جبرئیل روایت می کرد و جبرئیل از میکائیل و میکائیل از اسرافیل و‏‎ ‎‏اسرافیل از الله تعالی؛ و زمانی از جبرئیل نقل می فرمود و جبرئیل به طور مستقیم از خدای‏‎ ‎‏عالم؛ و گاهی حضرت رسول ‏‏صلی الله علیه و آله‏‏ به طور مستقیم از حق تعالی روایت می فرمود، بدون‏‎ ‎‏این که جبرئیل واسطه قرار گیرد؛ ایشان در این هنگام بیان می فرمود: ‏«قال لی ربّی...» ‏یا ‏«قال‎ ‎ربّی...»‏ و همچنین ‏«لی مع الله وقتٌ لا یسعنی فیه غیر ربّی»‏ و نیز می فرمود: ‏«آتانی ربّی»‏ و‏‎ ‎‏مانند  آن.‏‎[58]‎

‏بنابراین، اگر احدیّت عین ثابت یا شهود قلبی برای شخصی نمودار گردد، انسان در‏‎ ‎‏تمام مراتب آن شهود قلبی پیدا می کند؛ و بدین سبب حتی با چشم خویش، در دل اشیاء‏‎ ‎‏مادی، حق می بیند؛ همان طوری که با قلب خویش حقایق ایمان را مشاهده می کند.‏‎[59]‎

‏بنابراین، در این نوع شناخت، علاوه بر مشغول شدن سرّ انسان، تمامی مراتب ادراکی‏‎ ‎‏انسان ـ حتی مرتبۀ حسی اش ـ در ارتباط با این سنخ از معرفت می گردد. ‏


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 345

5. تقریر «اسم»

‏چون اشیاء، اسماء الهی هستند، با شناخت آن ها می توان صاحب اسم (مسمّی) را‏‎ ‎‏شناخت؛ یعنی هر که خود را بشناسد، آن اسم حاکم بر خویش را می شناسد و می فهمد که‏‎ ‎‏حق تعالی به کدامین اسم بر وی تجلّی می کند.‏

مفهوم «اسم» در عرفان

‏«اسم» عرفانی در مدار واژه و لفظ نمی گنجد، بلکه واقعیتی خارجی است و مراد از آن‏‎ ‎‏در عرفان، ذات حق به لحاظ اعتباری از اعتبارات و قیودی از قیودات و صفتی از صفات‏‎ ‎‏می باشد. برای مثال، اگر حق تعالی به لحاظ جود و بخشش ملاحظه گردد، اسم «جواد»‏‎ ‎‏پدید می آید. اما آنچه در عرف به معنای «اسم» می باشد، در واقع اسم اسم می باشد.‏‎[60]‎

‏در منظر عارف، هر جنبش و تحرّکی با توجه به عین ثابت تحلیل می شود؛ و تحرّک‏‎ ‎‏عین ثابت نیز در پرتو جنبش اسماء انجام می گیرد؛ اگر چه به ظاهر، حرکت به صور‏‎ ‎‏گوناگون موجود در عالم اِسناد داده می شود، اما در باطن، همۀ حرکات به حق سبحانه و‏‎ ‎‏تعالی منتهی می گردد؛ زیرا او مبدأ حرکت است و همه تابع اویند:‏‎[61]‎

‏ ‏

‏هر صورت و هر صفت که منسوب به ماست‏   ‎ ‎‏آن جمله ز اقتضای اسماء خداست‏‎[62]‎‎ ‎

‏حاصل آن که وجودات و لوازم ما، ظلال وجودات اسماء و مقتضیات آن هستند؛ به طوری‏‎ ‎‏که آن اسماء از غیب مطلق به عالم اعیان تنزل یافته اند، سپس به عوالم جبروتی و ملکوتی‏‎ ‎‏و عالم ملک قدم می نهند.‏‎[63]‎

تقریر «اسم» از نگاه حضرت امام ‏رحمه الله‏

‏اگر چه هر موجودی مربوب اسم خاصی بوده و خدای عالم به اعتبار آن اسم، ربوبیت‏‎ ‎‏او را به عهده دارد، اما چون در هر اسمی همۀ اسماء حضور دارند، بنابراین هر شیئی مظهر‏‎ ‎‏جامع اسم «الله » خواهد بود؛ زیرا با وجود یک اسم، تمام اسماء در آن شی ء حضور‏

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 346

‏می یابند. و سرّ آن امر این است که هویّت اسم، چیزی جز ذات به اعتبار صفتی از صفات و‏‎ ‎‏حیثیتی از حیثیات نیست.‏‎[64]‎‏ بنابراین در هر اسمی، ذات حق با تعیّنی خاص حضور دارد و‏‎ ‎‏هرگاه ذات حق در جایی حضور داشته باشد، تمام لوازم و اسمائش او را همراهی خواهند‏‎ ‎‏کرد. چنان که ابن فناری در ‏‏مصباح الانس‏‏ می گوید:‏

فإنّ کلّ شیءٍ فیه الوجود، ففیه الوجود مع لوازمه. فکلّ شیءٍ فیه کلّ شیءٍ؛ ظهر أثره أم لا.‎[65]‎

‏و چون در عرفان، وجود مساوق حق است، پس حق در همه حضور دارد. بنابراین با‏‎ ‎‏مشاهدۀ هر شی ء، می توان الله تعالی را رؤیت نمود؛ زیرا همه مظهر اسم «الله » می باشند و‏‎ ‎‏مظهر از خود چیزی ندارد جز هویّت حق نما. حضرت امام در این باره می فرماید:‏

«ما رأیت شیئاً إلاّ و رأیت الله قبله و بعده و معه أو فیه»؛ فإنّ مظهریة کلّ شیءٍ للاسم الله ‎ ‎الأعظم، مع اختصاص کلّ مربوبٍ باسمٍ لیس إلاّ من جهة أنّ کلّ اسمٍ یستکنّ فیه کلّ الأسماء‎ ‎و  الحقائق.‎[66]‎

‏بنابراین، با توجه به این نگاه، علاوه بر آن که می توان با شناخت هر شی ء، اسم حاکم بر‏‎ ‎‏وی را شناخت، بلکه با معرفت اشیاء می توان مظهریت اسم جامع الله را در آن ها شناسایی‏‎ ‎‏نمود و به واسطۀ آن، الله تعالی را شناخت.‏

تقریر «اسم» از نگاه عرفا

‏هر موجودی غیر از انسان کامل، تحت تدبیر اسم خاصی می باشد، که آن اسم، ربّ او‏‎ ‎‏است‏‎[67]‎‏ و حق تعالی به لحاظ آن اسم در وی تصرف می کند. به دیگر سخن، هر موجودی به‏‎ ‎‏حسب ربّ خاص خود، از حق تعالی بهره مند می گردد؛ و موجودات به منزلۀ جسم هستند‏‎ ‎‏و ربّ خاص قلب، یعنی باطن و نگه دار آن ها است.‏

‏بنابراین، ربّ هر کس، آن هویّت غیبیۀ ساریه در ممکنات است که هر کس به اندازۀ‏‎ ‎‏سعۀ وجودی اش از آن بهره مند می باشد‏‎[68]‎‏ و با شناخت آن، خود را می شناسد. پس هر که‏‎ ‎

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 347

‏خویش را بشناسد، به آن بهرۀ خاصی که از حق تعالی دارد پی می برد و ربّ خویش را‏‎ ‎‏می شناسد، نه ربّ مطلق را، و نه ربّ دیگری را. چنان که در حدیث آمده: «هر که خویش‏‎ ‎‏را بشناسد، ربّ خویش را می شناسد» و در حدیث ذکر نشده: «هر کس خویش را‏‎ ‎‏بشناسد، ربّ را می شناسد».‏

‏به بیانی دیگر، شناخت هر کس به آن اسمی که ربّ او است دلالت دارد.‏‎[69]‎‏ برای مثال،‏‎ ‎‏شناخت یک انسان بخشنده، دلالت بر آن دارد که ربّ او اسم «الجواد» است.‏

حل یک شبهه

‏در این تقریر (تقریر اسم) بحث از تعدّد ارباب و کثرت واجب نیست، بلکه سخن این‏‎ ‎‏است که هر انسانی به نحو متناهی، از امر غیر متناهی بهره می گیرد؛ اما در پایان، این‏‎ ‎‏حق تعالی است که «ربّ العالمین» است.‏

‏در حکمت متعالیه نیز بیان می شود که با شناخت حقیقت علّت، می توان شئونات و‏‎ ‎‏اطوار آن را شناخت و این بدان دلیل است که علّت، حد تام معلول است و با شناخت‏‎ ‎‏علّت، می توان به تمام حقیقت معلول پی برد؛ اما با معرفت معلول، تنها می توان به مقدار‏‎ ‎‏همان معلول، علّت را شناخت.‏‎[70]‎

‏عمدۀ سخن این است که با شناخت خویش، حق را تنها به اندازۀ سعۀ وجودی خویش‏‎ ‎‏می شناسیم، نه به طور مطلق؛ زیرا هیچ سنخیتی بین مقیّد و مطلق نیست و انسان چگونه‏‎ ‎‏می تواند با شناخت مقیّد (نفس) به شناخت مطلق (حق) دست یابد؟! مگر آن که مطلق را‏‎ ‎‏به همان اندازۀ مقیّد بشناسد. مانند آینه ای که خورشید را نشان می دهد؛ که در واقع آینه‏‎ ‎‏نمی خواهد خویش را نشان دهد و نیز چنین نیست که بتواند تمام آفتاب را نشان دهد،‏‎ ‎‏بلکه بخشی از آفتاب را که در خور توان او است نشان می دهد.‏

‏صدر المتألهین در این باره می گوید: ‏

‏هر کس حق را مشاهده نمی کند، مگر به وسیلۀ وجود خاص خودش؛ و او را نمی شناسد‏‎ ‎‏مگر  به واسطۀ هویّت خاص خودش؛ و حق برای او به وسیلۀ آنچه در مرآت ذاتش‏‎ ‎

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 348

‏تجلّی  کرده، ظاهر می گردد.‏‎[71]‎

‏حضرت امام نیز دربارۀ این مطلب می فرماید:‏

‏توحید حقیقی آن است که اسم را مرآت ذات حق قرار دهیم. و اگر کسی بخواهد اسم را ربّ‏‎ ‎‏خویش بداند و آن را بپرستد و توجهی به ربّ الارباب نداشته باشد، در ورطۀ کفر فرو رفته. و‏‎ ‎‏اگر کسی اسم و مسمّی را توأمان پرستش کند، مشرک خواهد بود.‏‎[72]‎

6. تقریر «امتناع»

‏هر که نفس خویش را بشناسد ـ که نمی شناسد ـ آن گاه ربّ خویش را خواهد شناخت.‏‎ ‎‏بنابراین، نه نفس قابل شناخت است، و نه ربّ.‏

تقریر «امتناع» از نگاه ابن عربی ‏رحمه الله‏

‏ابن عربی علاوه بر امکان معرفت و وصول از معرفت نفس به معرفت حق، امتناع‏‎ ‎‏معرفت حق از طریق معرفت نفس را جایز می داند. وی اگر چه معرفت نفس را مقدمۀ‏‎ ‎‏معرفت ربّ دانسته و شناخت ربّ را نتیجۀ معرفت نفس تلقّی کرده است، اما از سوی‏‎ ‎‏دیگر، مرجع حقیقت نفس را ذات الهیه می داند و مقام ذات حق نیز متعلَّق شناخت احدی‏‎ ‎‏غیر از حق قرار نمی گیرد:‏‎[73]‎

‏ ‏

‏به سر کوی تو ای قبلۀ دل راهی نیست‏   ‏ورنه هرگز نشوم راهی وادی منیٰ‏‎[74]‎

‏ ‏

‏به بیان دیگر، شناخت کُنه انسان مبتنی بر معرفت کُنه حق است؛ در حالی که کُنه حق‏‎ ‎‏(مقام ذات) مورد شناخت واقع نمی شود. پس نفس را نمی توان شناخت و از طریق نفس‏‎ ‎‏نیز به معرفت حق نمی توان رسید. اما هر عارفی نفس خویش را در مدار صورت ـ که یک‏‎ ‎‏نحوه علم اجمالی است و از این طریق، علم اجمالی به حق حاصل می نماید ـ می داند و در‏‎ ‎‏حوزۀ شناخت حقیقت نفس و عالم ـ که عین حق است ـ اعتراف به عجز می کند؛ زیرا:‏

‏ ‏

‏و لستُ أدرک عن شیءٍ حقیقته‏    ‏و کیف أدرکه و أنتمو فیه‏‎[75]‎


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 349

‏حضرت امام ‏‏رحمه الله‏‏ نیز در عدم شناخت مقام ذات، با ابن عربی موافق می باشد و بر این‏‎ ‎‏باور است که هویّت غیبیۀ احدیه و عنقای مُغرب که در غیب هویّت مستکنّ است، اسم و‏‎ ‎‏رسمی ندارد و حتی برای قلوب اولیای الهی، پرده نشین می باشد و معروف احدی از انبیا و‏‎ ‎‏مرسلین نیست؛ و حتی معبود کسی نیست؛ و مقصود اصحاب معرفت هم نیست؛ تا‏‎ ‎‏بدان جا که حضرت خاتم ‏‏صلی الله علیه و آله‏‏ اعتراف به عجز در شناخت او می نماید.‏

‏ ‏

‏عنقا شکار کس نشود دام باز گیر‏   ‎ ‎‏کانجا همیشه باد به دست است دام را‏

‏ ‏

‏بنابراین، نه تنها از معرفت نفس نمی توان به معرفت حق در مقام ذات پی برد، بلکه از‏‎ ‎‏معرفت هیچ شی ء دیگری نیز قادر نیستیم کُنه حق تعالی را بشناسیم. اما باید دانست که‏‎ ‎‏اعلام عجز در این زمینه، نهایت معرفت اهل مکاشفه می باشد.‏‎[76]‎

تبیین و تحلیل تقریرات

‏در برخی از تقریرات، ارتباطی تنگاتنگ بین نفس و حق مطرح می گردد؛ آن چنان که‏‎ ‎‏غبار دوگانگی و غیریت بر چهرۀ آن دو نمی نشیند. اما باید دانست که این امر به معنای نفی‏‎ ‎‏بُعد بین ما و حق نیست و منافاتی با سلوک جهت وصول ندارد؛ چون بین ما و حق، قرب و‏‎ ‎‏بُعد فیزیکی نیست تا با نزدیک بودن یکی، دیگری هم به او نزدیک باشد، بلکه قرب و بُعد‏‎ ‎‏متافیزیکی است که در آن می تواند یک موجود به موجود دیگر، در نهایت نزدیکی باشد،‏‎ ‎‏اما آن دیگری، در نهایت دوری و بُعد.‏

‏بنابراین، در قرب تکوینی، حق تعالی در نهایت نزدیکی با ما است و از این جهت،‏‎ ‎‏قرب حق نسبت به جمیع بندگانش و حتی همۀ مخلوقاتش، علی السویه است؛ زیرا قرب‏‎ ‎‏خدای عالم نسبت به آن ها از جهت علّیت، احاطه، وجود و شهود است. باید توجه داشت‏‎ ‎‏که تقریرهایی که خبر از نزدیکی و حتی عینیت نفس و حق می دهند، ناظر به قرب‏‎ ‎‏تکوینی اند.‏

‏اما قرب سلوکی در ارتباط نفس با حق مطرح می شود؛ بدین بیان که چون قرب‏‎ ‎‏مخلوقات به حق به اعتبار معلولیت، مخلوقیت، ارتباط، استعداد، سلوک و حصول تجرد و‏‎ ‎

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 350

‏تصفیه انجام می گیرد، بنابراین در چنین قربی تفاوت حاکم است، و این قرب تنها با تلاش‏‎ ‎‏و سلوک عرفانی و مجاهده حاصل می شود.‏

‏بنابراین، قرب حق مغایر با نزدیکی عباد به خدای عالم است؛ زیرا ‏‏«‏نَحْنُ أقْرَبُ إلَیْهِ مِنْ‎ ‎حَبْلِ الْوَرِیدِ‏»‏‏.‏‎[77]‎‏ اما بندگانش به لحاظ ذاتشان، در غایت بُعد از او می باشند. قرب تکوینی‏‎ ‎‏(نسبت حق با عبد) همواره ـ ازلاً و ابداً ـ یکسان می باشد و اختصاص به زمان و مکان‏‎ ‎‏خاصی ندارد. در این قرب، هیچ کس بر دیگری برتری ندارد. اما قرب سلوکی با تفاوت‏‎ ‎‏در استعداد، سلوک، مجاهده و تحصیل علم و عمل، مختلف می شود.‏‎[78]‎‏ پس نزدیکی به حق‏‎ ‎‏در قرب تکوینی، منافاتی با دوری انسان از حق در قرب سلوکی، تلاش، دعا و اشتیاقش‏‎ ‎‏در رسیدن به حق و قرب به او ندارد.‏

قرب سلوکی و تکوینی از دیدگاه امام ‏رحمه الله‏

‏حضرت امام ‏‏رحمه الله‏‏ در آثار خویش، زمانی از قرب تکوینی سخن می گوید؛ که خدای عالم‏‎ ‎‏از این جهت مشهود همگان است و خانۀ دوست بسیار نزدیک می باشد؛ چرا که همه جا‏‎ ‎‏منزل عشق است. ایشان در این باب چنین می سرایند:‏

‏ ‏

‏ـ دیده ای نیست نبیند رخ زیبای تو را‏   ‎ ‎‏نیست گوشی که همی نشنود آوای تو را‏‎[79]‎

‏ـ سالک در این سلوک به دنبال کیستی؟‏    ‏من یار را به کوچه و بازار می کشم‏‎[80]‎

‏ ‏

‏اما گاهی از هجر یار در قرب تکوینی یاد می کند و در غم دلدار شکوه می نماید؛ که در‏‎ ‎‏این حال عارفانه اش می گوید:‏

‏ ‏

‏از غم دوست در این میکده فریاد کشم‏   ‎ ‎‏دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم‏

‏در غمت ای گل وحشی من ای خسرو من‏    ‏جور مجنون ببرم، تیشۀ فرهاد کشم‏‎[81]‎

‏ ‏

‏در برخی موارد، قرب تکوینی را در کنار قرب سلوکی مطرح می نماید؛ که در این حال،‏‎ ‎‏وقتی نظر به خویشتن می نماید، می بیند از حق دور است، و لحظه ای که به حق نظر‏

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 351

‏می دوزد، فاصله ای نمی بیند؛ آن جا که سروده اند:‏

‏ ‏

‏ـ رسم آیا به وصال تو که در جان منی؟‏   ‏هجر روی تو که در جان منی نیست روا‏‎[82]‎

‏ـ در جان منی و می نیابم رخ‏    ‏       تودر کنز عیان، کنز خفایی خواهم‏‎[83]‎

‏ـ همبستر دلدار و ز هجرش به عذابیم‏   ‏    در وصل غریقیم و به هجران مدامیم‏‎[84]‎

‏ـ مُردم از زندگی بی تو که با من هستی‏  ‏        طرفه سرّی است که باید بَرِ استاد کشم‏‎[85]‎

‏ ‏

تبیین و تحلیل تقریر «امتناع»

‏در همۀ تقریرات گذشته، سخن از بیان تلازم معرفتی نفس و حق و چگونگی این‏‎ ‎‏تلازم بوده است؛ بدین ترتیب که نخست به ملازمۀ معرفت نفس و حق اذعان داشتند و‏‎ ‎‏پس از آن، سعی بر آن بوده که مصحّح تلازم را بازگو نمایند.‏

‏اما در تقریر «امتناع» از حدیث شریف ‏«من عرف نفسه، فقد عرف ربّه»‏ یک قرائت‏‎ ‎‏امتناعی به عمل آمده است که تلازم معرفتی نفس و حق را نفی می کند. تبیین این تقریر به‏‎ ‎‏چهار گونه بیان می شود:‏

‏1. برخی عدم شناخت نفس و به تبع آن، امتناع شناخت حق را به معنای دشوار دانستن‏‎ ‎‏معرفت نفس تلقی نموده و امتناع معرفت را مرادف با صعب بودن آن دانسته اند. این نوع‏‎ ‎‏تلقی از امتناع معرفت، به دلیل فضای حاکم بر حکمت متعالیه می باشد؛ زیرا در فلسفۀ‏‎ ‎‏صدرایی، انسان دارای تعریف خاصی نمی باشد، بلکه یک موجود سیّال است که دم به دم‏‎ ‎‏درجاتی از وجود را در می نوردد و در هیچ مرتبه و مقامی از هستی، ایستا نیست و در‏‎ ‎‏هویّت خویش، مقام معلومی ندارد و درجۀ معینی از هستی را به خود اختصاص نمی دهد.‏‎ ‎‏او دارای مقامات و درجات متعدد و فراوانی می باشد و در سیر تکاملی خویش، «حدّ‏‎ ‎‏یقف» ندارد.‏‎[86]‎‏ از این رو، برخی از بزرگان گفته اند: «حقیقت انسان، ماهیت ندارد.»‏‎[87]‎‏ و‏‎ ‎

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 352

‏مرادشان عدم ایستایی وجود انسان می باشد؛ لذا ادراک حقیقت و فهم هویّت چنین‏‎ ‎‏موجودی، بس دشوار خواهد بود.‏

‏2. امتناع معرفت نفس و به تبع آن، عدم امکان دسترسی به معرفت حق، در مدار‏‎ ‎‏تفصیل جریان دارد. و این امتناع، منافاتی با امکان معرفت در ستر اجمال ندارد. ما‏‎ ‎‏می توانیم فی الجمله نفس را شناخته و از این ناحیه، حق را به اجمال بشناسیم؛ چنان که‏‎ ‎‏حافظ می فرماید:‏

‏ ‏

‏چیست این سقف بلند سادۀ بسیار نقش‏   ‏زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست‏

‏ ‏

‏نفس، «سقف سادۀ بسیار نقش» است که از جهتی، معرفت بدان ساده است؛ اما به‏‎ ‎‏اعتبار این که معرفت به کُنه وی به طور تفصیلی متعذّر است، لذا معمایی است که هیچ‏‎ ‎‏دانایی از رمز آن پرده بر نداشته است، و بدین سبب است که حدیث ‏«من عرف نفسه، فقد‎ ‎عرف ربّه» ‏را بر محمل محال استوار دانسته اند و معرفت باری را به طریق اَولی.‏‎[88]‎

‏3. این دلیل، به دو اعتبار مطرح می شود: به اعتبار کاملین، و به اعتبار ناقصین.‏

الف. به اعتبار کاملین: ‏کسانی که بر امتناع معرفت نفس و به تبع آن، عدم امکان معرفت‏‎ ‎‏حق اصرار می ورزند، در واقع قائل به امتناع حصول معرفت عالیه برای انسان می باشند و‏‎ ‎‏بر آن هستند که معرفت عالیه به حق تعالی، تنها مختص به ذات اقدس اله می باشد؛ به این‏‎ ‎‏بیان که حق تعالی معرفت تام را برای خویش برگزیده است و انسان، با شناخت نفس و هر‏‎ ‎‏حقیقت دیگر، نمی تواند بدان درجه از معرفتی که حق به خود دارد، دسترسی پیدا کند.‏

ب. به اعتبار ناقصین: ‏برخی با نفی معرفت حق از طریق معرفت نفس، بر این باورند که‏‎ ‎‏معرفت عالیۀ حق، مختص به اولیای الهی است و انسان های عادی به آن مرتبه از معرفت‏‎ ‎‏دسترسی ندارند؛ خواه از راه نفس بخواهند به چنین معرفتی نایل آیند، یا از روش های‏‎ ‎‏دیگر. در این باب گفته شده:‏

‏عدم معرفت انسان به خود، امری است که به یک اعتبار، برای همۀ انسان ها و به اعتباری،‏‎ ‎‏برای کاملین و به لحاظی، برای ناقصین تحقق دارد. در این رابطه ابن عربی حدیث ‏«من‎ ‎عرف نفسه، فقد عرف ربّه»‏ را یک بار به نحو امتناعی تفسیر می کند و با رفع تالی، می گوید:‏

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 353

‏«لکن هیچ کس ربّ خویش را نمی شناسد؛ پس نفس، خویش را نخواهد شناخت»؛ و بار‏‎ ‎‏دیگر از امکان معرفت سخن می گوید و با اثبات مقدم، بیان می دارد؛ «لکن هر کسی خویش‏‎ ‎‏را می شناسد، پس خدای خود را خواهد شناخت»، که عدم معرفت ربّ، یا به اعتبار ناقصین در‏‎ ‎‏معرفت مطرح شده، یعنی معرفتی که مختص به اهل حقیقت بوده و اوج مقاصد کاملین را تأمین‏‎ ‎‏می کند، برای ناقصین تحقق پیدا نخواهد کرد؛ و یا به اعتبار کاملین است، یعنی ولیّ کامل‏‎ ‎‏نمی تواند به معرفتی از حق که خدای عالم برای خویش برگزیده و مستأثر او است نایل آید.‏‎[89]‎

‏بنابراین، معرفتی که برای فاعل شناسا در درجات بالاتر حاصل می شود، برای عارف‏‎ ‎‏در درجۀ وجودی و ظرفیت کم تر، قابل وصول نخواهد بود و مادامی که حقیقت شناسا،‏‎ ‎‏خود را به مراتب عالیۀ وجودی و شناختی نرساند، معرفت درجات بالاتر برای وی ممتنع‏‎ ‎‏خواهد بود، چنان که ملاصدرا می فرماید:‏

إنّه یستحیل لک معرفة ربّ العالمین، و أنت عاکفٌ بیت جسدک فی عالم التراب!‎[90]‎

‏ ‏

‏با این تن خاکی، ملکوتی نشوی‏    ‎ ‎‏ای دوست تراب و ربّ الارباب کجا؟‏‎[91]‎

‏ ‏

‏و این امتناع، امری نسبی است، نه نفسی و به معنای نفی مطلق معرفت.‏

‏4. برخی حکم تعلیق به محال را در حدیث شریف‏ «من عرف نفسه، فقد عرف ربّه»‏ در‏‎ ‎‏حیطۀ معرفت فکری دانسته و عقل نظری را قادر به فهم معرفت نفس ندانسته اند؛ و به تبع‏‎ ‎‏آن، امکان شناخت حق را برایش میسور نمی دانند. اما امکان شناخت حق توسط شناخت‏‎ ‎‏نفس را در محدودۀ معرفت شهودی مطرح نموده و مشهد ذوق را قادر به این امر‏‎ ‎‏دانسته اند.‏‎[92]‎

‏غیر از تقریراتی که در این مقاله در باب حدیث شریف ‏«من عرف نفسه، فقد عرف ربّه»‎ ‎‏ذکر گردید، تقاریر دیگری از قبیل تقریر عینیت، وجود رابط، انسان کامل، حد، اتحاد، نفی‏‎ ‎‏موجودیت و... توسط نگارنده بررسی شده بود که به علت احتراز از اطالۀ کلام و نیز حفظ‏‎ ‎‏تناسب، از ذکر آن ها خودداری شده  است.‏


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 354

‏ ‏

‏ ‏

کتاب نامه

‏قرآن کریم.‏

‏1. ‏‏آداب الصلاة‏‏، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1373 ش.‏

‏2. ‏‏الاسفار الاربعه‏‏، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، قم، منشورات مصطفوی.‏

‏3. ‏‏تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس‏‏، امام خمینی، مؤسسه پاسدار اسلام،‏‎ ‎‏1410  ق.‏

‏4. ‏‏تمهید القواعد‏‏، صائن الدین ابن ترکه، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، تهران، انجمن‏‎ ‎‏اسلامی حکمت و فلسفۀ ایران، 1360 ش.‏

‏5. ‏‏حقیقة الحقائق‏‏، محیی الدین عربی، تهران، انتشارات مولی، 1367 ش.‏

‏6. ‏‏دیوان امام‏‏، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1373 ش.‏

‏7. ‏‏سرح العیون فی شرح العیون‏‏، حسن حسن زاده آملی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،‏‎ ‎‏1379 ش.‏

‏8. ‏‏شرح چهل حدیث‏‏، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1372 ش.‏

‏9. ‏‏شرح غرر الحکم و درر الکلم‏‏، جمال الدین محمد خوانساری، تصحیح ارموی و‏‎ ‎‏جلال الدین محدث، تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1373 ش.‏

‏10. ‏‏شرح فصوص الحکم‏‏، حسین خوارزمی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1379 ش.‏

‏11. ‏‏شرح فصوص الحکم‏‏، صائن الدین ابن ترکه، قم، انتشارات بیدار، 1378 ش.‏

‏12. ‏‏شرح فصوص الحکم‏‏، محمد داود قیصری، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1375 ش.‏

‏13. ‏‏شرح فصوص الحکم‏‏، مؤیدالدین جندی، مشهد، انتشارات دانشگاه مشهد.‏

‏14. ‏‏الفتوحات المکیه‏‏، محیی الدین عربی، بیروت، دارصادر.‏


مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 355

‏15. ‏‏کتاب الفکوک‏‏، صدرالدین قونوی، تصحیح محمد خواجوی، تهران، انتشارات مولی،‏‎ ‎‏1371 ش.‏

‏16. ‏‏کلمه علیا در توقیفیت اسماء‏‏، حسن حسن زاده آملی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی،‏‎ ‎‏1371 ش.‏

‏17. ‏‏لطائف الاعلام فی اشارات اهل الالهام‏‏، عبدالرزاق کاشانی، تهران، میراث مکتوب،‏‎ ‎‏1379 ش.‏

‏18. ‏‏اللمعات العرشیه‏‏، ملامحمد مهدی نراقی، تصحیح علی اوجبی، انتشارات عهد،‏‎ ‎‏1381 ش.‏

‏19. ‏‏المبدأ و المعاد‏‏، محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، بیروت، دارالهادی، 1420 ق.‏

‏20. ‏‏مصباح الانس‏‏، محمد بن حمزة الفناری، انتشارات فجر، 1363 ش.‏

‏21. ‏‏مصباح الهدایة الی الخلافة والولایه‏‏، امام خمینی، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی،‏‎ ‎‏1373 ش.‏

‏22. ‏‏ممدّ الهمم فی شرح فصوص الحکم‏‏، حسن حسن زاده آملی، تهران، سازمان چاپ و‏‎ ‎‏انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1378 ش.‏

‏23. ‏‏نقد النصوص فی شرح نقش الفصوص‏‏، ملا عبدالرحمن جامی، تصحیح ویلیام چیتیک،‏‎ ‎‏تهران، انجمن اسلامی حکمت و فلسفۀ ایران، 1398 ق.‏

‏24. ‏‏هزار و یک کلمه‏‏، حسن حسن زاده آملی، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1379 ش.‏

‎ ‎

مجموعه آثار کنگره اندیشه های اخلاقی ـ عرفانی امام خمینی (ره) ـ جلد 5مقالات عرفانی (2)صفحه 356

  • )) کارشناسی ارشد فلسفه و کلام اسلامی از دانشگاه تهران.
  • )) هزار و یک کلمه، ج 3، ص 193 ـ 194.
  • )) همان.
  • )) همان، ص 199.
  • )) همان، ص 199 ـ 200.
  • )) فصلت (41): 53.
  • )) اسفار، ج 6، ص 9.
  • )) مصباح الهدایه، ص 18.
  • )) شرح غرر الحکم و درر الکلم، ج 5، ص 195.
  • )) نقد النصوص، ص 95. بر خلاف اهل ظاهر که اطلاق «صورت» را بر الله تعالی و معقولات، مجاز می پندارند، عرفا اضافۀ «صورت» به حق را حقیقت، و به ما سوی را مجاز می شمارند؛ چون اساساً برای ما سوای حق، وجودی نیست تا اطلاق صورت بر آن مجاز باشد.
  • )) همان، ص 93 ـ 95؛ شرح فصوص الحکم، خوارزمی، ص 622 ـ 623.
  • )) نقد النصوص، ص 94 ـ 95.
  • )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 257.
  • )) دیوان امام، ص 215.
  • )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 104.
  • )) دیوان امام، ص 191.
  • )) مبدأ و معاد، ص 7 ـ 8.
  • )) روم (30): 27.
  • )) اسفار، ج 1، ص 165.
  • )) حقیقة الحقائق، ص 64 ـ 65.
  • )) فصّلت (41): 53.
  • )) تین (95): 4.
  • )) حقیقة الحقائق، ص 64 ـ 65.
  • )) شرح فصوص الحکم، ابن ترکه، ص 132.
  • )) «لیس بینه و بین عباده نسبٌ، إلاّ العنایة». (فتوحات مکّیه، ج 2، ص 51)
  • )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 14.
  • )) مبدأ و معاد، ص 7 ـ 8.
  • )) ص (38): 75. مراد از «یدیّ» در کریمۀ مذکور، دو اسم و صفت جمالی و جلالی حق می باشد.
  • )) آداب الصلاة، ص 7 ـ 8؛ شرح چهل حدیث، ص 625.
  • )) دیوان امام، ص 70.
  • )) آداب الصلاة، ص 9 ـ 10.
  • )) اسراء (17): 1.
  • )) آداب الصلاة، ص 9 ـ 10.
  • )) مبدأ و معاد، ص 638.
  • )) اسفار، ج 2، ص 237 ـ 239؛ البته اصل این گفتار در مورد شوق هیولی بوده است، که در منظری دیگر، برای تمام اشیائی که وجود ترکیبی دارند صادق است؛ یعنی وجوداتی که از اصل کمال بهره مندند اما از کمال متعالی بی بهره اند.
  • )) بقره (2): 156.
  • )) نازعات (79): 24.
  • )) نقد النصوص، ص 104 ـ 105.
  • )) نساء (4): 79.
  • )) شرح فصوص الحکم، ابن ترکه، ص 369 ـ 370.
  • )) تمهید القواعد، ص 158.
  • )) مصباح الهدایه، ص 48.
  • )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 87.
  • )) احزاب (33): 13.
  • )) مصباح الهدایه، ص 56.
  • )) دیوان امام، ص 104.
  • )) همان، ص 59.
  • )) «جنّت» در این جا تعبیری قرآنی است؛ «وَ ادْخُلِی جَنَّتِی». اما در عرفان به معنای ستر است، که شامل جنات، صفات، افعال و ذات می باشد. خوارزمی می گوید: «چون عارف را فرمان آید که درآی در جنّت من، او غیر این معنا فهم کند که درآی در ذات خود و عین و حقیقت خود، تا آن جا مرا دریابی و از مشاهدۀ من بهره مند شوی». (شرح فصوص الحکم، خوارزمی، ص 420)
  • )) همان، ص 422.
  • )) شرح فصوص الحکم، ابن ترکه، ص 383.
  • )) شرح فصوص الحکم، خوارزمی، ص 422.
  • )) نقد النصوص، ص 26.
  • )) شرح فصوص الحکم، قیصری، ص 61؛ تمهید القواعد، ص 134.
  • )) تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، ص 71.
  • )) مائده (5): 48.
  • )) فکوک، ص 264 ـ 265.
  • )) شرح فصوص الحکم، جندی، ص 86 ـ 87.
  • )) تمهید القواعد، ص 171 پاورقی.
  • )) فکوک، ص 265.
  • )) کلمه علیا در توقیفیت اسماء، ص 34.
  • )) شرح فصوص الحکم، خوارزمی، ص 512.
  • )) همان، ص 513.
  • )) همان.
  • )) شرح فصوص الحکم، قیصری، ص 67.
  • )) مصباح الانس، ص 305.
  • )) مصباح الهدایه، ص 22.
  • )) شرح فصوص الحکم، خوارزمی، ص 410.
  • )) ممد الهمم فی شرح فصوص الحکم، ص 255.
  • )) شرح فصوص الحکم، خوارزمی، ص 1070.
  • )) اسفار، ج 2، ص 363.
  • )) همان، ص 365.
  • )) مصباح الهدایه، ص 59.
  • )) شرح فصوص الحکم، خوارزمی، ص 1069.
  • )) دیوان امام، ص 43.
  • )) شرح فصوص الحکم، خوارزمی، ص 251.
  • )) مصباح الهدایه، ص 13؛ ر.ک: شرح چهل حدیث، ص 624.
  • )) ق (50): 16.
  • )) لمعات العرشیه، ص 282 ـ 283.
  • )) دیوان امام، ص 42.
  • )) همان، ص 155.
  • )) همان، ص 154.
  • )) همان، ص 43.
  • )) همان، ص 161.
  • )) همان، ص 167.
  • )) همان، ص 154.
  • )) اسفار، به نقل از سرح العیون، ص 39 و نیز معرفت نفس، ج 3، ص 336.
  • )) سرح العیون، ص 233. مراد از تجرد نفس از ماهیت، غلبۀ احکام وجود بر ماهیت می باشد؛ بنابراین آنچه سیّال است، غلبه بر آنی دارد که ایستا و محدود می باشد.
  • )) رسائل دهدار، ص 258.
  • )) لطائف الاعلام، ص 427.
  • )) مبدأ و معاد، ص 248.
  • )) دیوان امام، ص 191.
  • )) شرح فصوص الحکم، ابن ترکه، ج 2، ص 941.