بابایی ساکت شود.
مامانی بزرگ قشنگ میخواند. وقتی او میخواند، من
فکر کردم که مامانی و بابایی میآیند و مینشینند و برای
مامانی بزرگ دست دستی میکنند؛ ولی آنها اصلاً گوش
نمیدادند. من و محمد حسین خیلی خوشمان آمده بود.
محمد حسین که اصلاً تکان نمیخورد. همین جوری به
دهن مامانی برگ نگاه میکرد. مامانی بزرگ میخواند:
لالا لالا گل لاله
پلنگ در کوه چه میناله
لالا لالا کنارم باش
بابات رفته خدا همراش
پایش را تکان داد و مرا هم گرفت توی بغلش، بعد یکدفعه
زد زیر آواز. مثل همان آقایی که توی تلویزیون آواز میخواند
و آدم بزرگها برایش دست دستی میکردند. فقط مامانی
بزرگ جغجغه نداشت که بگیرد دم دهنش. من نمیدانستم
که مامانی بزرگها هم آواز میخوانند. بعضی وقتها بابایی
توی خانه میخواند؛ ولی خوب بلد نبود، من دوست نداشتم.
وقتی میخواند، من و محمدحسین گریه میکردیم تا
مجلات دوست کودکانمجله کودک 19صفحه 11