مجله کودک 19 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 19 صفحه 30

وقتی که در را باز کردند و امام آن روز در تمام مدتی که امام در بهشت زهرا داشتند، شدیدترین و زیباترین ابراز احساسات از جانب دیده می­شد. آن روز به هر چشمی که خیره می­شدی، اشک را در آن می­دیدی. یادم می­آید هنگامی که از بلندگوی بهشت زهرا شعار «شهید! به پا خیز، خمینی­ات آمده» می­شد؛ تنها صدایی که می­شنیدی، صدای گریه بود، گریه و جوان. وقتی صحبت امام تمام­شد، هلی­کوپتر در نزدیکی تا امام را سوار کند. امام را به طرف هلی کوپتر حرکت اما فشار جمعیت به حدی بود که کنترل از دست ماموران خارج شد و یکی از همراهان امام بیهوش شدند. شهید نیز افتادند. تنها کسی که توانست مقاومت کند، من البته مقاومت که نه، تنها حضور داشتم. در این هلی کوپتر احساس خطر کرد و بدون امام به پرواز درآمد در میان مردم بودند و احساسات اوج گرفته بود. هر کس داشت افراد دیگر را دور کند. اما همین سبب فشار بیشتر می­شد. لازم به توضیح است که قدرتمندترین نیروها گوشه به آن قسمت آمده بودند و کار به آنجا کشید که از دست ما خارج شد. عمامه از سر امام افتاد و مدت ایشان از این طرف به آن طرف کشیده می­شدند و در بی­حال شدند. من بسیار نگران شدم. کمی خودم را از عقب کشیدم و فریاد زدم، اما صدابه جایی نمی­رسید. و لطف خدا بدون اینکه از ماموران یا مسئولان کسی باشد، امام روی دست همان مردم به جایگاه برگردانده امام حدود بیست دقیقه بی­حال بودند. عبای ایشان روی سرشان کشیدیم. دوباره هلی کوپتر نشست، اما نشد. آمبولانسی که بعد معلوم شد متعلق به شرکت جلو آمد و امام را از در عقب به زحمت سوار کردند و احمد آقا و شخص دیگری با زحمت بسیار سوار شدند

مجلات دوست کودکانمجله کودک 19صفحه 30