مجله کودک 19 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 19 صفحه 24

کیسه جادویی ترجمه آزاد: افسانه شعبان نژاد افتاد و با خودش گفت: «من سه کیسه پر از غذا دارم. دو کیسه برای زمستانم کافی است. من که نمی­توانم بیشتر از دو کیسه غذا بخورم. پس یکی از کیسه­ها را برای برادر کوچکترم می­برم.» آن شب خرس کشاورز با کیسه­ای پر از غذا به طرف خانه برادرش حرکت کرد. به طرف پایین دره رفت. از پلی که روی رودخانه بود، گذشت. از تپه­ای بالا رفت و به خانه برادرش رسید. در تاریکی و بی­سرو صدا به انبار خانه برادرش رفت. کیسه را در آنجا گذاشت و برگشت. او نمی­خواست برادرش او را ببیند. چون فکر می­کرد برادرش به جای کیسه پراز غذا حتماً چیزی به او می­دهد. و او دوست داشت کیسه پر از غذا فقط یک هدیه برای برادرش باشد. فردای آن روز وقتی که خرس کشاورز به انبار خانه­اش رفت. چیز عجیبی دید. باز هم کیسه­های غذایش سه تا بودند. او با خودش گفت: «چطور ممکن است؟! من دیشب یکی از کیسه­های را برای نوشته: سام امسی براتنی روزی روزگاری یک خرس کشاورز در مزرعه­اش دریک درّه بزرگ زندگی می­کرد. زمینی که او داشت، خیلی خوب نبود و او هر سال فقط به اندازه غذای خودش محصول بدست می­آورد. یک سال تابستان، خورشید خوب درخشید و باران خوبی بارید و خـرس کشاورز محصول خوبی جمع کرد. آنها را در کیسه ریخت و در انبار گذاشت. خرس کشاورز به سه کیسه پر از غذا نگاه کرد و با خودش گفت: «دو کیسه برای زمستان من کافی است.» و فکر کرد با کیسه سوم چه کند. او فکر کرد و فکر کرد و ناگهان حرف مادرش را به یاد آورد. سالها پیش مادرش به او گفته بود: «تو باید هر چه که داری با دیگران قسمت کنی. این کار تو را خوشحال می­کند. خوشحال­تر از اینکه آن را برای خودت نگه­داری و به کسی ندهی.» خرس کشاورز با به یاد آوردن حرف مادرش، به یاد برادرش که در آن سوی دره زندگی می­کرد،

مجلات دوست کودکانمجله کودک 19صفحه 24