مصطفی رحماندوست:
کاش بچّه ها هم امام را دیده بودند!
آقای رحماندوست! شعر «مثل غنچه بود آن
روز» را چه زمانی سرودید؟ خاطرهای از آن زمان
دارید؟
¢ سال 63 بود و من در آن زمان سردبیر مجلات رشد
بودم. میدانستم که دانشآموزان دبستانی آن موقع چیزی
از انقلاب به یاد نمیآورند و میخواستم به وسیلۀ یک شعر
یک جور احساس زمان انقلاب مردم را برای بچهها نشان
بدهم. یاد یک خاطره کوهنوردی افتادم که سالها پیش از آن
اتفاق افتاده بود. خیلی وقت پیش با عدهای از دوستان به
شیر کوه رفته بودیم. آنجا راه را گم کردیم و آب و غذایمان
هم تمام شد. بعد از مدتی که گشتیم بالاخره به چشمهای
رسیدیم که آب شیرین و گوارایی داشت و برای من شیرینی
پیروزی انقلاب مثل شیرینی آب آن چشمه بـود و من
بر این اساس آن شعر را گفتم که در رشد دانشآموز
آن موقع چاپ شد و بعدها فهمیدم که این شعر را مؤلفین
کتاب درسی در کتاب فارسی دوران دبستان قرار دادهاند.
از خاطرات دوران کودکیتان برایمان بگویید
و از خاطرات انقلاب.
¢ در خرداد سال42، من سیزده ساله بودم، پدرم جزو
کسانی بود که اعلامیه به ما میداد و من و دوستانم شبانه
اعلامیهها را به خانهها میانداختیم. البته میدانستیم که
کار مهم و خطرناکی انجام میدهیم. همیشه از هر اعلامیه
یکی را برای خودم بر میداشتم و
بعد از انقلاب، این
اعلامیهها را به
«مثل غنچه بود آن روز
غنچهای که روییده
در بهار بهمن ماه
بر درخت خشکیده
مثل رود بود آن روز...
این شعر برای همۀ شما حتماً آشناست. چرا
که همه شما آن را در کتابهای فارسیتان
خواندهاید و خیلی از شما هم آن را از حفظ
هستید. آقای مصطفی رحماندوست
را هم حتماً همۀ شما
میشناسید و به جز این شعر
قشنگ که ایشان
به مناسبت دهۀ فجر
سرودهاند، شعرهای
دیگری از ایشان را هم
از حفظ هستید. این بار به
دیدار ایشان رفتهایم.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 19صفحه 22