مجله کودک 228 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 228 صفحه 9

زن جیغ زد و گفت: «نه­این کار را نکن، از خدا بترس!» نحریر از اتاق بیرون رفت. چند ساعت بعد به دستور او، ماموران امام عسگری (ع) را از سیاهچال زندان بیرون آوردند. دستها و پاهایش در زنجیر بود. دورتادور محوطه­ی حیوانات درنده، مأمور ایستاده بود. همسر نحریر به خانه رفته بود. خنده از لبهای نحریر نمی­افتاد. مامورها امام عسگری (ع) را به میان ببرها بردند. امام آرام بود. بعضی­ها چشم­هایشان را بسته بودند. همه با ترس و وحشت نگاه می­کردند. امام به میان ببرها رفت. آنها جلوی او آمدند. یکی سرش را به لباس امام مالید. یکی دمش رابرایش تکان داد. یکی هم جلویش روی زمین نشست. امام به سر آنها دست کشید. بعد مشغول نماز شد. نحریر داشت از عصبانیت دیوانه می­شد. مأمورها به امام علاقه پیدا کرده بودند. «دوست» سالگرد شهادت حضرت امام حسن عسگری (ع) را |تسلیت عرض می­نماید. سرنوشت او پرتاب از بالای قصر امپراتوری به زمین بود کاری که روزانه چندین و چند بار، درباره بیگناهان انجام می­شد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 228صفحه 9