مجله کودک 228 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 228 صفحه 15

-اوه! اوه! خدای من! امسال، آب سیب فراوانی داریم! ناگهان میان شاخه­ها همهمه آغاز شد. -آب سیب! آب سیب! -این اسمه یه سیبه -آره، فکر کنم از اون سیبای درجه یکه که برای تزیین استفاده می­کنند.! آنها به زودی طرز تهیه آب سیب را می­فهمیدند، و از بابت غرور بیجایشان تنبیه می­شدند. ناگهان کشاورز، میان دو سیب گنده­ی زرد و چروکیده، یک میوه­ی کوچولوی قرمز دید. میوه کوچولو سعی کرده بود، خود را پنهان کند. کشاورز که تا به حال چنین چیزی ندیده بود گفت: این ...یه گیلاسه... از نوع مرغوبش هم هست! چقدر قشنگه! گیلاس کوچک نمی­توانست چیزی را که می­شنود باور کند. برای اولین بار کسی به او گفته بود زیبا! -همین الان باید این موضوع رو به مطبوعات خبر بدیم. در مدت زمان کوتاهی، لشگری بزرگ از روزنامه­نگارها، فیلمبردارها، عکاس ها، نورپردازها، و... باغ را اشغال کردند. گیلاس کوچولو، زیر نور پرژکتورها، قرمز و قرمزتر می­شد. جالب این بود سیبها فکر می­کردند که این همه آدم به خاطر آنها آنجا جمع شده­اند! غرور و خود پسندی بیجا، آنها را کور و کر کرده بود. ناگهان یکی از عکاسها، رو به کشاورز کرد و فریاد زد: -میشه، فقط گیلاس رو درخت باشه؟ کشاورز پاسخ داد: - بله، میشه. الان تمام سیب­ها رو از درخت می­چینم. بدین ترتیب، به آرامی، تمام سیبها را، برای این که صدمه­ای به گیلاس وارد نشود؛ چیدند. کشاورز گفت: البته، این­ها هم زیبا بودند. شما می­توانید عکس بگیرید. من باید بروم به کارهایم برسم. کشاورز رفت تا بشکه­های مخصوص آب سیب را آماده سازد!!! فردای آن روز، همه درباره­ی گیلاس کوچکی که بر روی درخت سیب متولد شده بود حرف می­زدند. او تبدیل به یک ستاره مشهور شده بود. ولی از آنجائی که عاقبت فخر فروختن به دیگران را می­دانست، سعی می­کرد تواضع و فروتنی خود را حفظ کند. کوسکو همیشه به ایزما می­گوید که او فقط مشاور امپراتور است نه خود پادشاه.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 228صفحه 15