مجله کودک 228 صفحه 13
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 228 صفحه 13

نوشته­ی:فرانسیس ریموند مترجم: مریم کیانپور شکوفه زشت نداد !!! شکوفه­ی دوم جواب داد: -اهمیتی نداره، چون ما از اون زیباتر و مرغوبتریم، به همین خاطر حسادت می کنه. شکوفه سوم با لحن تند و ناخوشایندی گفت من مطمئنم اون یک سیب ترش می­شه. شاید هم پژمرده بشه و اصلا چیزی نشه. از او روز به بعد همه به شکوفه­های کوچک سرکوفت می­زدند. شکوفه­های بد جنس همیشه درباره ی اینکه در آینده کدامشان سیب بهتری خواهد شد، داد سخن می­دادند. اما شکوفه کوچولو تمام مدت به آینده­ی شومی که شکوفه­ی سوم گفته بود فکر می­کرد: -حق با اونه. من حتی یه سیب ترش هم نمی­شم. شاید هم پژمرده بشم و اون وقت دیگه کسی اسمی از هم از من نمی­بره. افسوس! مدتی گذشت و تابستان فرا رسید. شکوفه­ها گلبرگهای خودشان رااز دست داده و شروع به گرد شدن کردند. آنها کم کم داشتند تبدیل به سیب می­شدند. بله! همهی اونا به جز شکوفهی کوچولو در حالیکه بقیه بزرگ و بزرگتر می­شدند. و رنگشان عوض می شد شکوفه­ی کوچولو، همان طور که کوچه و سبز باقی مانده بود ! از دور، مثل یک نخود کوچک به نظر می­آمد! بر روی درختی­بزرگ، تعداد زیادی شکوفه­ی زیبا وجود داشت. همگی آنها سفید بودند و در زیر نور خورشید می­درخشیدند. به محض این که باد مختصری می­وزید، شکوفه­ها شروع به حرف زدن می­کردند. آنها شکوفه­های پر حرفی بودند. وقتی آدمها از زیر این درخت عبور می کردند، همیشه از خودشان می­پرسیدند که این صدای گفتگو دایم از کجا می آید. در بین تمام این شکوفه­ها، یک شکوفه­ی خجالتی وجود داشت. او هرگز جرئت حرف زدن با بقیه را پیدا نمی­کرد. این اخلاق باعث شده بود که بقیه، درباره­ی او، قضاوت درستی نکنند. روزی، یک شکوفه­ی بزرگ کاملاً سفید، با گلبرگهای پهن، با حالتی مغرورانه، به او گفت: - من، وقتی بزرگ بشم، ملکه­ی سیبهای سرخ خواهم شد. ولی تو چی؟در آینده چی می­شی؟ سیب زرد، یا سیب ترش؟ شکوفه­ی کوچولوی بیچاره، که تا حالا این اسامی عجیب و غریب را نشنیده بود، ازخجالت حرفی نزد. شکوفه­ی مغرور رو به بقیه کرد و فریاد زد: - اون شکوفه­ی رنگ پریده رو اون بالا می­بینید، می­خواستم کمی باهاش حرف بزنم، ولی او جوابم رو نفر بعدی، شخص مورد اعتماد ایزما به نام «کرایک» بود.آدمی بد جنس و در همان حال احمق!

مجلات دوست کودکانمجله کودک 228صفحه 13