مجله نوجوان 29 صفحه 7
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 29 صفحه 7

به یک چنین نتیجه بزرگی رسیده بودم به شدت خوشحال بودم. بلند شدم و رفتم برای خودم چای درست کردم. نگاهم به ساعت دیواری افتاد. سه ونیم صبح بود. بی خواب امشب عجب کیفی دارد! استکان دوم را که سرکشیدم ناگهان سوال دیگری به ذهنم آمد. اینکه ماهیت «خوشبختی» را برای خودم معنا کرده بودم خیلی خوب و لذت بخش بود ، اما مساله اصلی هنوز باقی مانده بوود و آن اینکه «چگونه می توان خوشبخت بود و خوشبخت ماند؟» این درست است که برای رسیدن به «احساس خوشبختی» باید خواسته ها و داشته های ما در یک تعادل و توازن بپایدار باشند؛ ولی چگونه؟ چطور می شود بین این دو کیفیت ، توازن برقرار کرد؟ به نظر می رسد که همیشه خواسته هایمان در سطحی بالاتر از داشته هایمان قرار داشته باشند؛ چرا که اگر عکس این بود ، دیگر زندگی معنایی نداشت. اما برای متعادل کردن این دو پارامتر ما باید آنقدر تلاش کنیم که داشته هایمان را تا حد خواسته هایمان بالا ببریم. اما گاهی اوقات خواسته های ما آنقدر دور و دست نیافتنی و در عوض داشته های ما چنان اندک و کوچک هستند که هرچه تلاش می کنیم ، نمی توانیم فاصله این دو را کم کنیم و در این راه شکست می خوریم. انیجاست که یاس و احساس عدم خوشبختی یا «بدبختی» به سراغمان می آید. در این لحظه هاست که با تمام تلاشی که کرده ایم ، می بینیم که به بن بست رسیده ایم؛ اما... اما راه دومی هم وجود دارد. اگر نمی توانیم داشته هایمان را تا حد خواسته هایمان بالا ببریم و ارتقا دهیم ، چرا خواسته هایمان را تا حد داشته هایمان پایین نیاوریم؟ اینجاست که آن کیمیای زرین «خوشبختی» کامل می شود. هنگامی که هیچ راهی برای رسیدن به خواسته نیست ، چرا آن را تا حد داشته مان پایین نیاوریم که نتیجه اش همان تعادل و توازن و همان رضایت و لذت «احساس خوشبختی» است. و چون خوشبختی کیفیتی است که وجود خارجی ندارد و در درون هر فرد معنا می شود ، دستیابی به آن رضایت و احساس ، عین خوشبختی است. سرم را روی بالش می گذارم و پلکهایم کم کم سنگین می شوند. خوشحالم از اینکه فردا صبح می توانم بروم سراغ همان دوست قدیمی و خوبم و مژده بدهم که او هم می تواند خوشبختی را تجربه کند. نه تنها او بلکه همه شما دوستان خوب هم می توانید از همین ساعت شروع کنید به خوشبختی . به راستی همه ما لیاقت خوشبختی را داریم. منتظر نامه های شما هستم تا شماره بعد ، یا علی مدد خرده تاریخ پس از شکست خلافت عباسی و فتح بغداد توسط مغولان ، خلیفه عباسی را نزد هولاکو با خزانه وی حاضر کردند. هولاکو به سکه ها اشاره کرد و به خلیفه گفت : "بخور!" خلیفه گفت : "نمی شود خورد." خان مغول جواب داغد : "پس چرا نگه داشتی و به سپاهیان ندادی و از درها و پنجره های قصرت ، تیر و کمان و نیزه نساختی تا مرا شکست دهی؟" آورده اند که بالاخره ، به اصرار ، خلیفه دو سکه طلا را بلعید. حبیب بابایی نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 29صفحه 7