مجله نوجوان 29 صفحه 11
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 29 صفحه 11

تولد ستاره ها و خورشیدها اسماعیل امینی از وقتی که شنیده بود ستاره ها هرکدام ، خورشیدی هستند مثل همین خورشید خودمان که بعضی کوچک تر از این خورشید و بعضی خیلی بزرگ تر از خورشیدند. شبها تا دیروقت خوابش نمی برد. به آسمان خیره می شد و سعی می کرد ستاره ها را بشمارد. تازگیها متوجه شده بود که هرشب چند ستاره به ستاره های آسمان اضافه می شود. برایش خیلی عجیب بود که دیگران به این سادگی از این حادثه مهم حرف می زنند و خیلی راحت بدون این که به آسمان نگاه کننند خوابشان می برد. هرشب این همه خورشید به دنیا می آید و هیچ کس حواسش نیست. بعدها از معلم علوم شنید که ستاره شناسان به این جور چیزها توجه دارند و با دقت و علاقه خاص ، ستاره را تماشا می کنند و آمدن و رفتن هر ستاره را ثبت می کند. حتی برای هر ستاره جدید اسم گذاری می کنند. اما با این حرفها دلش آرام نمی گرفت. دوست داشت وقتی که به آسمان نگاه می کند و روشنایی ستاره ای جدید را کشف می کند فریاد بزند و همه را خبر کند و به همه مژده بدهد که یک خورشید دیگر به دنیا آمده است. اما حیف که هنگام تولد ستاره ها بیشتر مردم خواب بودند. حیف که ستاره ها آن قدر دور هستند که کمتر کسی متوجه می شود آنها خورشیدهای نورانی هستند. می دانست که بعضی از حوادث مهم تاریخ را از همین تولد و جابجایی ستاره ها پیش بینی کرده اند مثل تولد حضرت موسی(ع) و میلاد مسیح(ع) و ظهور پیامبر اکرم (ص). از پدربزرگ هم شنیده بود که هرکس ستاره ای در آسمان دارد. در کتابها خوانده بود که همه ستاره ها از خودشان نور ندارند یعنی همه ستاره ها خورشید نیستند. برخی سیاره اند و برخی شهاب سنگ و اجرام دیگرند. دلش می خواست آن قدر به آسمان نگاه کند که بتواند خورشیدها را از بقیه ستاره ها تشخیص بدهد. دلش می خواست آن قدر در تنهایی و سکوت شب با ستاره ها حرف بزند که زبان آنها را یاد بگیرد. اگر می توانست ، آن وقت شاید با هیچ کس دیگری حرف نمی زد و همه حرفهایش را نگه می داشت تا برای ستاره ها و خورشیدها بگوید. مطمئن بود که ستاره ها هم دلشان می خواهد که حرف بزنند با آن که همین نورافشانی آنها یک دنیا حرف است اما می دانست که آنها حرفهای شنیدنی زیادی دارند. وقتی در داستان زندگی ابوذر غفاری ، صحابی بزرگ پیامبر اسلام (ص) خواند که ابوذر پیش از آشنایی با اسلام شبهای زیادی در سکوت و تنهایی به آسمان خیره می شد و با ستاره ها حرف می زد خیلی خوشحال شد و فهمید که در این دل بستگی به آسمان شب ، تنها نیست. *** شبهای زیادی را با ستاره ها گذرانده بود. آسمان را نگاه کرده بود و برخی شبها تا صبح بیدار مانده بود و ستاره شمرده بود و برای هرکدام از آنها نامی انتخاب کرده بود. اما پس از آن همه شبهای سرشار از زیبایی و تنهایی و گفت و گو با ستاره ها کم کم متوجه شد که دلش می خواهد از میان آن همه ستاره یکی را انتخاب کند؛ یکی که درخشان تر و زیباتر و خورشیدتر باشد. وقتی به کلمه "خورشیدتر" فکر کرد لبخند زد و با خودش گفت : اگر معلم ادبیات این کلمه را بشنود شاید مسخره ام کند و بگوید غلط است شاید هم بگوید پسر باز هم ذوق شاعری به سرت زده است. اما او از این کلمه خوشش آمده بود. انگار همه شبها و همه بیداریها و همه حرفهایی که با ستاره ها در میان گذاشته بود برای کشف همین کلمه بود؛ ستاره ای که خورشیدتر است. بازهم شبها بیدار می ماند و تا آن جا که می توانست آسمان را جست و جو می کرد. دیگر آن همه ستاره چشمانش را خیره نمی کرد نه این که مثل دیگران همه چیز برایش عادی شده باشد ، نه! حالا او آسمان را تماشا می کرد تا آن ستاره درخشان تر و زیباتر و خورشیدتر را پیدا کند. می دانست که اگر خوب نگاه کند حتما پیدایش می کند می دانست که حتی اگر نباشد وقتی چشمهای جست وجوگری هرشب به آسمان خیره شود برای بی پاسخ نماندن آن همه اشتیاق و عشق ، یک شب آن ستاره خورشیدی به دنیا خواهد آمد. نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 29صفحه 11