مجله نوجوان 32 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 32 صفحه 5

و البته آن موقع کاملا دیر است مگر این که آدم باتجربه ای تجاربش را در اختیار شما قرار بدهد. سیلویا تحت تاثیر قرار نگرفته بود : کی می تواند چکار کند؟ شما پاک از مرحله پرتید. من ساعتها با او جرو بحث کردم اما او ... حتی حاضر نشد به حرفهایم گوش بدهد. تمام ذهنش از تخیلاتش پر شده ، ما به جای متفاوتی می رویم و زندگی متفاوتی را شروع می کنیم و از این طور حرفها! خانم هکت جواب داد : تصمیم یک پسر ، سوار بر بالهای باد است. این چیزی است که شعر قدیمی می گوید. نکته ای که در مورد پسرها ، مردها و پیرمردها صادق است. من فکر می کنم برای متوقف کردن آنها فقط یک راه وجود دارد ، راهی که من در مورد آقای هکت از آن استفاده کردم... سیلویا شوکه شده بود و گفت : منظورت این است که آقای هکت ... می خواست ... - او سخت ترین مردی است که من در این شهر دیده ام. او از همه چیز خسته می شود و مشکل او همین است. راستش را بخواهی این موضوع از تنبلی او نشات می گیرد ، ولی من توانستم او را اینجا نگه دارم. به همین سادگی! - چطوری؟ چکارکردی؟ - خیلی ساده سیلویا ، من به جای مخالفت کردن با او ، راه رسیدن به هدفش را فراهم کردم. سیلویا از جواب خانم هکت ناامید شده بود. خانم هکت ادامه داد : ولی نکته اینجاست که او نباید هدف من از همکاری های بی شائبه ام را می فهمید. من مدام مقدمات سفرهایی را فراهم می کردم که حداقل یک هفته طول می کشیدند. پس از مدت کوتاهی، شوهرجوان من در آرزوی استراحت کردن در خانه می سوخت و از سفرهای مداوم و خرج کردن هزاران دلار خسته شده بود. سیلویای عزیز ، اکثر مردها دوراندیش نیستند و باید آنها را در یک موقعیت ساختگی قرار بدهی تا اصل مطلب را درک کنند. سیلویا جواب داد : شاید چیپ برخورد متفاوتی داشته باشد. خانم هکت آهی کشید و گفت : شاید ، ولی سیلویای عزیز ، من از نصیحت کردن آدمها بیزارم و معتقدم هرکسی ، باید به شیوه خودش زندگی کند ولی فکر می کنم پیشنهاد یک سفر یک هفته ای به چیپ ، آن هم با این شرط که یکسره رانندگی کند و جای مناسبی برای حمام کردن و یک خواب کامل پیدا نکند ، مشکل تو را حل خواهد کرد. تصمیم مردها اغلب جدی نیست سیلویا ، این تنها چیزی است که من به آن معتقدم. - اما اگر او نخواهد به سفر بیاید چطور؟ - اوم ، تو به او می گویی که به یک سفر کوتاه قبل از رفتن به کانتون احتیاج داری. اگر او فکر کند که تو با رفتن به کانتون موافقی ، با درخواست تو مخالفت نخواهد کرد. امتحان کن! دو روز بعد سیلویا و چیپ عازم میشیگان شدند، به طرف غرب جاده جلو رفتند و برای دیدن 6 شهر ، مسیرها و جاده ها را طی کردند. سفر آنها 6 روز طول کشید. طبق برنامه ریزی سیلویا آنها صبح زود بیدار می شدند و موقع طلوع آفتاب در بزرگراه بودند. آنها بدون توقف به دیدن جاهای دیدنی می رفتند و در دقایق کوتاه توقفشان ، درباره برنامه های بعدی سفر حرف می زدند. سیلویا ساعتها بعد از ساعت عادی غذای روزانه شان ، چیپ را کنار جاده متوقف می کرد و آنها غذاهای بد ، قهوه های بد و نوشیدنی های بدی می خوردند. در طول سفر هیچ چیز سیلویا را به اندازه چشم های خسته و بی حوصله چیپ شاد نمی کرد. خانم هکت فردای روزی که آنها از سفر برگشتند به دیدن سیلویا رفت. او شکری را که قبلا قرض کرده بود پس آورده بود. او می خواست نتیجه نصیحت هایش را بداند. سیلویا گفت : او امروز به سرکارش برگشت. در صدای سیلویا حس دلتنگی غریبی بود که خانم هکت آن را نمی فهمید. سیلویا ادامه داد : او دیگر نمی خواهد به کانتون برود. به محض اینکه رسیدیم ، چیپ خودش را روی مبل اتاق ولو کرد و گفت حاضر نیست حانه اش را ترک کند. سیلویا به گریه افتاد. نزدیک بود شاخهای خانم هکت بیرون بزند ، او شانه های سیلویا را گرفت و مستقیما به چشمهاش زل زد. سیلویا ادامه داد : چقدر سفر کردن خوب بود. چقدر زندگی قشنگ تر بود. من می خواهم با چیپ به کانتون بروم! نوجوانان دوست

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 32صفحه 5