پهلوان ملا علی سیف شیرازی خسرو آقایاری قسمت پنجم
تمام حسینیه های شهر شیراز ، سیاه پوش شده بود . در این چند روز چهرة شهر شیراز ، به طور کلی عوض شده بود . شهر یکپارچه سیاه پوش بود . بیرق ها و کتل ها و پرچم های حسینی ، دل های عاشقان سالار شهیدان را تکان می داد .
جوان ترها ، مشغول آماده کردن طبل ها و سنج ها بودند . طبل های پاره شده را پوست می گرفتند و پرچم ها و بیرق ها را به چوب می کشیدند . زنجیرها و پیراهن های مشکی را از انباری ها خارج می کردند و آن ها را آماده می کردند .
توی محلات حال و هوای دیگری بود . بچه های کوچک تر با چادرهای مادرانشان ، خیمه های عزاداری درست کرده بودند . در هر کوچه و گذری ، چادرهای گره خوردة بچه های محل را می دیدی . حال و هوای بچه ها ، بزرگترها را هم منقلب می کرد . صبح اول وقت بچه ها با پرچم سبز حسینی ، سینی به دست در حالی که نوحه می خواندند به در خانه ها می رفتند و برای حسینیة کوچکشان قند و چای نذری و پول جمع می کردند .
یک روز به محرم مانده بود . به دستور سرهنگ غفاری ، آن روز از صبح سی نفر از مسئولین هیئت های عزاداری شیراز به نظمیه جلب شده بودند . توی سالن نظمیه ، غوغایی بود . پهلوان ملا علی سیف و دوستانش ، دور تا دور سالن ایستاده بودند و سرهنگ غفاری در سالن قدم می زد :
- خب آقایون ، امیدوارم که همگی شما به خوبی متوجة قانون جدید و وظیفة نظمیه شده باشید . ما همگی آدم های وطن پرست و شاه دوستی هستیم . من مطمئن هستم که در بین شما ، کسی نیست که بخواهد قانون را زیر پا بگذارد و به قانون کشور بی احترامی کند .
این را هم بگویم که ما وظف هستیم با قانون شکنان ، با شدیدترین وجه برخورد کنیم . بنابراین اگر کسی بخواهد ، بساط عزاداری به راه بیندازد ، مأمورین نظمیه کوچکترین ترحمی نخواهند کرد . مطمئن بدانید که داغ و درفش در انتظار قانون شکنان است .
فرمانده مدام در سالن قدم می زد و حاضرین را تهدید به حبس و کتک و شلاق می کرد . حوصلة همه از پرگویی های فرمانده سر رفته بود ، اما با اشارة پهلوان همه سکوت کرده بودند و چیزی نمی گفتند .
سرهنگ که سکوت پهلوان و یارانش را می دید ، با خود فکر می کرد که تهدیداتش کار ساز شده است . بنابراین گفت :
- بسیار خب آقایون ! اگر کسی حرفی برای گفتن ندارد ، می توانید بعد از امضاء تعهدنامه تشریف ببرید .
توی اتاق دیگر منشی فرمانده از همة مسئولین هیئت ها تعدنامة کتبی و امضاء گرفت که بساط عزاداری و سینه زنی به راه نیندازند . جمعیت بعد از امضاء تعهد نامه ، در حال بیرون رفتن از پاسگاه بودند که سرهنگ غفاری سرش را از اتاقش بیرون آورد و با صدای بلند گفت :
- فراموش نکنید چی گفتم ، کاری نکنید که مجبور بشوم خشونت به خرج بدهم .
شب اول محرم بود . عشق و شور حسینی ، مردم مسلمان و عزادار را به هیجان در آورده بود . مسئولین حسینیه ها با تصمیمی که از قبل گرفته بودند ، به طور هماهنگ و بی توجه به تهدیدات سرهنگ غفاری از همان شب اول ، مراسم عزاداری را شروع کردند . مردم عزادار با پیراهن های سیاه همراه با فرزندان و خانواده هایشان ، گروه گروه وارد حسینیه ها می شدند . مأمورین نظمیه با لباس نظامی و لباس مبدل همه جا حضور داشتند .
در بعضی از محلات ، همان شب اول دسته جات سینه زن و زنجیر زن به خیابان ها ریختند و به طرف شاه چراغ به حرکت درآمدند . صدای نوحه خوان ها و طبل و سنج و شیون مردم ، آرامش شب را بر هم زده بود . نزدیک صحن ، گروه زیادی از مأموران مسلح شهربانی با باتوم و اسلحه آمادة درگیری با مردم بودند . اولین دستة سینه زن که وارد میدانگاه مقابل صحن شد ، به دستور شخص سرهنگ غفاری ، نیروهای مسلح با باتوم و قنداق تفنگ به مردم حمله کردند . درگیری شدیدی بین مردم عزادار و نیروهای نظمیه به وجود آمده بود .
مأمورین بدون ذره ای ترحم ، مرد و زن را به زیر ضربات باتوم و قنداق تفنگ گرفتند و جمعیت زیادی زخمی و خونین شدند .
با دستور تیراندازی هوایی ، مردم پراکنده شدند و مسئولین دسته های عزادار و نوحه خوان های آن دستگیر شدند .
صدای تیراندازی هوایی و فریادهای مأمورین و شیون و یا حسین مردم عزادار ، شهر شیراز را منقلب کرده بود . هیئت های اطراف و سایر دسته جات که نگران جان مردم بودند و مطمئن بودند که مأمورین خونخوار نظمیه ، به دستور شاه وظیفة ضرب و شتم و کشتار مردم را با بی رحمانه ترین حالت به عهده دارند ، آن ها را آرام کردند و از حرکتشان جلوگیری به عمل آوردند .
* * *
پاسی از شب گذشته بود ، مردم به خانه هایشان رفته بودند و شهر در آرامش به سر می برد . در ورودی زورخانة امیری ، نیمه باز بود و هر چند دقیقه یک بار در به آرامی باز می شد و یک نفر در تاریکی وارد زورخانه می شد . داخل زورخانه پهلوان و یارانش ، به دور هم نشسته بودند . تنها شمعی فضای زورخانه را روشن کرده بود . جمعیت در سکوتی تلخ ، دور هم نشسته بودند . همه که آمدند ، پهلوان ملاعلی شروع به صحبت کرد و گفت :
- خب آقایون ، ما هیچکدام فکر نمی کردیم که این جماعت اینقدر خونخوار و وحشی باشند و به مردم بی سلاح آن هم توی ماه محرم حمله کنند . اینها از چنگیز و شمر هم بدترند . حالا که با چشمتان دیدید ، باید یک راه حلی پیدا کنیم . نظرتان را بگویید که چه کار باید بکنیم .
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 75صفحه 8