و هیچ زمین دراز دامنی را نگسترده ام
و هیچ ماه درخشانی را روشن نساخته ام
و هیچ فلک گردانی را روانه نکرده ام
و هیچ دریای روانی را جاری ننموده ام
و هیچ کشتی و قایقی را بر آب حرکت نداده ام مگر . . .
مگر به دوستی این پنج نفر
این پنج نفر که اینک در زیر تن پوش نشسته اند »
دریای فرشتگان موج بر نمی داشت
در آسمان ملائک ، ابری تکان نمی خورد
کوچکترین صدایی از هیچکدام بر نمی آمد
بهت و سکوت همه را گرفته بود
در برابر عظمت و جبروت خداوند هیچ کس جرأت سر برداشتن نمی کرد
جبرئیل امین بود که زبان گشود و پرسید :
بار الها ، این پنج تن کیانند ؟
و خداوند بزرگ پاسخ داد :
« آنان اهل خانة پیامبر من و خانوادة او هستند
آنان معدن رسالت و کسان رسول من هستند
فاطمه و پدرش
فاطمه و شوهرش
فاطمه و دو پسرش »
انگار جبرئیل هوایی شده بود .
انگار دلش هوای مدینه را کرده بود
انگار دیگر طاقت دوری نمی آورد .
صبر نکرد و زبان گشود :
خدایا آیا اجازه می دهی به زمین فرود آیم و به سویشان بشتابم ؟
آیا من می توانم در کنار این پنج تن بنشینم و در بهشت حضورشان محشور شوم ؟ »
خداوند امانت وحی را به جبرئیل سپرد و به او اجازه سفر داد
جبرئیل در خانة ما حاضر شد و به احترام سلام کرد و گفت : ای پیامبر خدا
خداوند بلند مرتبه و والا تو را سلام می گوید و احترام و درود ویژة خود را به تو تقدیم می کند و به تو چنین پیام می دهد :
« به عزت و جلالم سوگند
من هیچ آسمان برافراشته
و هیچ زمین گسترده
و هیچ ماه تابان
و هیچ خورشید فروزان
و هیچ فلک گردان
و هیچ دریای در جریان
و هیچ کشتی روان را نیافریده ام
مگر به عشق و محبت شما
اینها همه را فقط به خاطر شما خلق کرده ام
و این همه تنها به خاطر شما در حرکت و گردش و جوش و خروشنده ای پیامبر !
خداوند مرا اجازه داده است تا با این پیغام به سوی شما بشتابم
و به محضر شما شرفیاب شوم و در کنارتان باشم
آیا شما نیز به من اجازه می دهید تا در زیر تن پوشتان بنشینم ؟ »
پیامبر که درود خدا بر او و خاندانش باد سلامش را پاسخ گفت و به او اجازه داد و فرمود :
ای امین وحی الهی ، ای فرشتة مخصوص خداوند ، بیا و بنشین جبرئیل گوشة عبا را گرفت و وارد شد .
در برابر پیامبر دو زانو بر زمین نشست و سر در برابر ما پنج نفر فرو افکند
گویی جبرئیل از زمین به آسمان بال کشیده و در عرش الهی نشسته است گویی جبرئیل در پیشگاه خداوند زانو زده است .
شیفته و مشتاق در سیمای پیامبر و عزیزانش نگریست و علت آفرینش را تماشا کرد و دوباره زبان گشود :
« خداوند وحی کرده است بر شما »
پیامبر چشم به دهان جبرئیل دوخت .
جبرئیل در چشمان پیامبر خیره شد .
زمان از حرکت انگار باز ایستاد
گردش زمین گویی متوقف شد
انگار اینجا غار حرا بود
و این بار پیامبر تنها نبود
باز هم جبرئیل هدیة خداوند را برایمان گشود و
حرف به حرف ،
کلمه به کلمه
آیه را برخواند :
« انّما یرید الله . . .
همانا خداوند اراده کرده است که غبار ناپاکی را از دامان حیات جاویدان شما اهل بیت بزداید
و شما را در چشمة تطهیر خدو شستشو دهد »
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 75صفحه 30