مجله نوجوان 75 صفحه 30
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 75 صفحه 30

و هیچ زمین دراز دامنی را نگسترده ام و هیچ ماه درخشانی را روشن نساخته ام و هیچ فلک گردانی را روانه نکرده ام و هیچ دریای روانی را جاری ننموده ام و هیچ کشتی و قایقی را بر آب حرکت نداده ام مگر . . . مگر به دوستی این پنج نفر این پنج نفر که اینک در زیر تن پوش نشسته اند » دریای فرشتگان موج بر نمی داشت در آسمان ملائک ، ابری تکان نمی خورد کوچکترین صدایی از هیچکدام بر نمی آمد بهت و سکوت همه را گرفته بود در برابر عظمت و جبروت خداوند هیچ کس جرأت سر برداشتن نمی کرد جبرئیل امین بود که زبان گشود و پرسید : بار الها ، این پنج تن کیانند ؟ و خداوند بزرگ پاسخ داد : « آنان اهل خانة پیامبر من و خانوادة او هستند آنان معدن رسالت و کسان رسول من هستند فاطمه و پدرش فاطمه و شوهرش فاطمه و دو پسرش » انگار جبرئیل هوایی شده بود . انگار دلش هوای مدینه را کرده بود انگار دیگر طاقت دوری نمی آورد . صبر نکرد و زبان گشود : خدایا آیا اجازه می دهی به زمین فرود آیم و به سویشان بشتابم ؟ آیا من می توانم در کنار این پنج تن بنشینم و در بهشت حضورشان محشور شوم ؟ » خداوند امانت وحی را به جبرئیل سپرد و به او اجازه سفر داد جبرئیل در خانة ما حاضر شد و به احترام سلام کرد و گفت : ای پیامبر خدا خداوند بلند مرتبه و والا تو را سلام می گوید و احترام و درود ویژة خود را به تو تقدیم می کند و به تو چنین پیام می دهد : « به عزت و جلالم سوگند من هیچ آسمان برافراشته و هیچ زمین گسترده و هیچ ماه تابان و هیچ خورشید فروزان و هیچ فلک گردان و هیچ دریای در جریان و هیچ کشتی روان را نیافریده ام مگر به عشق و محبت شما اینها همه را فقط به خاطر شما خلق کرده ام و این همه تنها به خاطر شما در حرکت و گردش و جوش و خروشنده ای پیامبر ! خداوند مرا اجازه داده است تا با این پیغام به سوی شما بشتابم و به محضر شما شرفیاب شوم و در کنارتان باشم آیا شما نیز به من اجازه می دهید تا در زیر تن پوشتان بنشینم ؟ » پیامبر که درود خدا بر او و خاندانش باد سلامش را پاسخ گفت و به او اجازه داد و فرمود : ای امین وحی الهی ، ای فرشتة مخصوص خداوند ، بیا و بنشین جبرئیل گوشة عبا را گرفت و وارد شد . در برابر پیامبر دو زانو بر زمین نشست و سر در برابر ما پنج نفر فرو افکند گویی جبرئیل از زمین به آسمان بال کشیده و در عرش الهی نشسته است گویی جبرئیل در پیشگاه خداوند زانو زده است . شیفته و مشتاق در سیمای پیامبر و عزیزانش نگریست و علت آفرینش را تماشا کرد و دوباره زبان گشود : « خداوند وحی کرده است بر شما » پیامبر چشم به دهان جبرئیل دوخت . جبرئیل در چشمان پیامبر خیره شد . زمان از حرکت انگار باز ایستاد گردش زمین گویی متوقف شد انگار اینجا غار حرا بود و این بار پیامبر تنها نبود باز هم جبرئیل هدیة خداوند را برایمان گشود و حرف به حرف ، کلمه به کلمه آیه را برخواند : « انّما یرید الله . . . همانا خداوند اراده کرده است که غبار ناپاکی را از دامان حیات جاویدان شما اهل بیت بزداید و شما را در چشمة تطهیر خدو شستشو دهد »

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 75صفحه 30