مجله نوجوان 75 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 75 صفحه 9

حاج آقا خلف ، مسئول هیئت آستانه گفت : - این جماعت از شمر بدتر از دین و ایمان بویی نبردن . نه خدا را می شناسن و نه پیغمبر را ، امشب دیدید که چه بلایی به سر مردم بدبخت آوردند . چند نفر از مردم از شدت ضربة باتوم و قنداق تفنگ ، به حال مرگ افتادند ، اما جلوی این زورگوها نباید کوتاه آمد . اگر بخواهیم میدان را خالی کنیم ، باید به همة خواسته های اینها تن بدهیم . آنوقت هر روز تو سرمان می زنند و بیشتر سخت گیری می کنند . باید جلوی اینها وایستیم . باید بهشان بفهمانیم که این مردم ، ترسی از آن ندارن . من فکر می کنم که بهتر باشه ، همه مجتمع بشیم . اگر مردم همه جمع بشن ، اینها نمی توانند حریف مردم بشن ! میرزا اسدالله پوست فروش ، که مرد پخته و با تجربه ای بود گفت : - حاج آقا ، اینها به هیچ کس رحم نمی کنن و از هیچ کس هم ترس و واهمه ای ندارن . نمیشه جان مردم را به خطر انداخت . بگیر و ببند که جای خودش ، از قرار معلوم دستور تیراندازی و کشتن مردم را هم دارند . باید یک خورده ، عاقلانه تر رفتار کرد . یک راه حل مناسب ، باید پیدا کنیم . بحث و گفتگو ، شدید شده بود . هر کس نظری داشت . عده ای معتقد بودند که باید جلوی مأموران دولت مقاومت کرد ، و گروه دیگر اعتقاد داشتند که باید با احتیاط و دست به عصا حرکت کرد . پهلوان ساکت بود و به صحبت های دوستانش ، گوش می داد . وقتی که نتیجه ای از بحث های طولانی نگرفتند ، همه ساکت شدند و به پهلوان چشم دوختند . پهلوان که جمعیت را منتظر دید ، گفت : - من با دقت ، حرف های همه را گوش کردم . همه درست می گفتند ، شرایط خیلی حساس و خطرناکی است . باید عاقلانه ، تصمیم گرفت . ما بزرگتر داریم . الحمد الله ، مراجع تقلید حضور دارند و بیدار هستند و همه چیز را می بینند . به موقع هم عکس العمل نشان می دهند . درست است که آقایان به ما تکلیف کردن که مقاومت کنیم ، اما به ما اجازه ندادن که جان مردم را به خطر بیندازیم و زمینة خونریزی را فراهم کنیم . کار یک خورده سخت است ، اما تکلیف ما معلوم است . اول اینکه به هر قیمتی که شده ، باید عزاداریمان را برگزار کنیم و جلوی دولت مقاومت کنیم . دوم اینکه ، جان مردم را بدون دلیل به خطر نیندازیم . خوب در این شرایط هم هر تجمع و عزاداری با شدت عمل و درگیری مأمورین مواجه می شود . آقای تقی بدری که از صحبت های پهلوان ، سر در گم شده بود گفت : - پهلوان اینکه معمای سختی شد ! ما هم باید عزاداری کنیم ، هم نباید جان مردم را به خطر بیاندازیم ، هر عزاداری هم که با درگیری مأمورین مواجه میشه ! پس ما چه کار باید بکنیم ؟ پهلوان سری تکان داد و گفت : - من خیلی به این موضوع فکر کردم و راه حلی پیدا کردم که اگر خوب بتوانیم آن را اجرا کنیم ، به هدفمان می رسیم . اما شرطش این است که باید تفرقه را کنار بذاریم . صحبت هیئت این محل و دستة آن محل نباشه ، همه باید یکی بشیم . مرشد وهاب که تا آن لحظه ساکت بود ، گفت : - حالا که دیگر وقت این حرف ها نیست . امروز برای ما حفظ دینمان از همه چیز مهمتره . وقتی که مسئله عاشورا و عزای سید الشهداء به خطر افتاده که دیگر وقت من و تویی و خودخواهی نیست . ما همه مان یکی هستیم . هدف همه مان یکی است . مهم اینه که فقط عزاداری بر پا بشه . بقیه هم حرف های مرشد را تأیید کردند و به پهلوان اطمینان خاطر دادند که برای هر گونه از خود گذشتگی حاضر هستند . پهلوان که نظر موافق دوستانش را دید ، گفت : - در این شرایط ، بهترین راه جنگ و گریزه . توی کشتی پهلوانی و میدان نبرد هم همینطوره . وقتی که حریق قدر و قلدری جلوت ایستاده و تو هم چاره ای جز مقاومت نداری و اگر خودت را به دست حریف بندی از پا میندازت ، بهترین راه جنگ و گریزه . جماعت که از حرف های پهلوان ، چیزی سر در نیاورده بودند ، با دقت گوش می کردند . پهلوان دوباره گفت : - با جنگ و گریز ، هم مقابله می کنیم و هم خودمان را دم مشت و لگد دشمن نمی دهیم . دشمن آنقدر نیرو نداره که هم زمان با هم ، بخواهد همه جای شهر را کنترل بکند . بهترین راه این است که همه مان یکی بشویم و هر شب ، در محلی که مأموران نمی دانند و انتظارش را ندارند عزاداری کنیم . تا بیان بفهمن که چی شده ، ما کارمان را کردیم و رفتیم . شب بعد یک محل دیگر و شب بعد ترش هم جای دیگر . همین طور ادامه می دهیم . این جوری اونها بیشتر سرگیجه می گیرند . روز عاشورا ، یک دفعه همه با هم بیرون می ریزیم . آن روز دیگر همة شهر تکان می خورده و خود رضا شاه هم بیاید ، کاری از دستش ساخته نیست . من هر شب ، محل عزاداری را معلوم می کنم و شما هم پنهانی به اعضاء هیئت و عزادارها بگویید . یکی یکی آنجا جمع می شویم و عزاداری می کنیم . همه نظر پهلوان را پسندیدند و تأیید کردند . شب به نیمه رسید بود که پهلوان و دوستانش یکی یکی در تاریکی شب و در پناه دیوارها به خانه هایشان رفتند . ادامه دارد . . . خسرو آقا یاری

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 75صفحه 9