بدهی .
- گفتم که احتیاجی به این کار نیست .
- «کوک» شانه هایش را بالا برد و گفت : مسئولیتش با خودت است .
و اضافه کرد : مارتین خلبان هلی کوپترم به سختی بیمار شده و خودم مجبور شدم هلی کوپتر را هدایت کنم اما نزدیک بود به خطر بیافتم . بهتر است با اتومبیل برگردم .
در همین حین تایلر جلو آمد و گفت : اگر اجازه بدهید من شما را به منزلتان برسانم . چطوری بگویم ، من مدت ها خلبان یک شرکت خصوصی بوده ام .
«کوک» نگاه تردید آمیزی به او کرد و درایور گفت : تایلر برو و زود برگرد .
چند دقیقه بعد هلی کوپتر به هوا بلند شد و پس از یک ربع کوک گفت : باید هلی کوپتر را در چمن ویلایی که چراغهایش روشن است به زمین بنشانی .
تایلر با مهارت هلی کوپتر را روی چمن ها فرود آورد و به محض این که کوک پیاده شد تایلر هلی کوپتر را به هوا بلند کرد . در میان راه تایلر هلی کوپتر را در محوطة باز پشت یک پمپ بنزین فرود آورد و با عجله به طرف تلفن عمومی رفت و با «مک دوایت» تماس گرفت . با عجله نقشه جاسوسان و مخفیگاه آنان را گزارش داد و تلفن را قطع کرد و سوار هلی کوپتر شد . وقتی به ویلا رسید کمی تأخیر داشت . یکی از افراد درایور با چهره ای گرفته در گوشة چمن ایستاده بود . تایلر با دیدن او دلش فرو ریخت و جیمز به او اشاره کرد که به دنبالش برود . وقتی وارد سالن شدند درایور که با چارلی مشغول شطرنج بازی بود سرش را بلند کرد و با لحن خشنی پرسید : چرا دیر کردی ؟ مگر نگفتم فقط باید دستورات را اجرا کنی ؟
- البته ، فقط چند دقیقه روی دریا دور زدم .
ناگهان به اشاره درایور مرد غول پیکری که نزدیک تایلر ایستاده بود مشت محکمی به صورت او زد . تایلر درد شدیدی در صورتش احساس کرد و به زمین افتاد . تا خواست بلند شود مشت دیگری او را به زمین انداخت و در حالی که از دماغش خون جاری شده بود به سختی از زمین بلند شد .
درایور گفت : این یک تنبیه کوچک بود تا هیچ وقت فراموش نکنی که فقط باید دستورات را اجرا کنی .
تایلر سرش را به زیر انداخت و چیزی نگفت . همان شب زمان انجام عملیات بود . بعد از نیمه شب پنج مرد انتخاب شده به طرف پایگاه فضایی حرکت کردند . در حالی که با لباس های سیاهی که به تن داشتند به سختی در تاریکی شب دیده میشدند از سیم های خاردار که برق آنها را قطع کرده بودند گذشتند و لحظه ای بعد وارد راهروی وسیعی شدند . درایور از روی نقشه محل گاو صندوق را پیدا کرد و هر پنج نفر در حالی که سینه خیز حرکت می کردند تا آژیر خطر فعال نشود وارد اطاقی که گاو صندوق در آن قرار داشت شدند . چارلی بلافاصله دست به کار شد ، پس از چند دقیقه ای در حالی که پیشانی اش به شدت عرق کرده بود گفت : لعنتی رمزش تغییر کرده باز نمی شود .
تایلر آهسته گفت : بگذارید من امتحان کنم .
چارلی ابزار را به او داد و تایلر شروع به کار کرد و دو دقیقه بعد در گاو صندوق باز شد و درایور با عجله شروع به بررسی پرونده ها کرد و پس از پیدا کردن پروندة مورد نظر از آن میکروفیلم برداشت و سپس با شتاب پرونده ها را داخل گاو صندوق گذاشت و پس از بستن درب گاو صندوق گفت : عجله کنید ! چند لحظه بیشتر وقت نداریم .
و سپس هر پنج نفر شروع به دویدن کردند . زمانی که سوار اتومبیل شدند درایور نفس راحتی کشید و گفت : تایلر ، کارت عالی بود .
تایلر سری تکان داد و سکوت کرد . دو روز بعد درایور در حالی که خوشحال به نظر می رسید به تایلر گفت : «بلیش» تو را احضار کرده که شخصاً از تو تشکر کند . خودت را برای پرواز به پاریس آماده کن .
تایلر گفت : ولی من به پول بیشتری احتیاج دارم .
- آه ، فراموش کرده بودم . این پنج هزار دلار را بگیر . حتماً «بلیش» هم پاداش خوبی به تو خواهد داد .
تایلر تشکر کرد و به اطاقش رفت .
ادامه دارد . . .
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 104صفحه 11