مجله نوجوان 104 صفحه 24
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 104 صفحه 24

داستان نوشتۀ برادران گریم ترجمۀ سید احمد موسوی محسنی جادوگری در قصر برادر کوچولو دست خواهر کوچکش را گرفت و گفت : «از موقعی که مادر فوت شده است ، دیگر ما روزگار خوشی نداریم؛ نامادری هر روز ما را کتک می زند و با لگد از خانه بیرون می اندازد . لبة سفت نان که باقی می ماند خوراک ماست . در هر حال وضع سگ کوچولوی زیر میزمان هم که معمولاً لقمه ای درست و حسابی برایش می اندازند ، از وضع ما بهتر است . خدا به ما رحم کند اگر مادرمان از این موضوع چیزی بداند ! بیا ما با هم به دنیای دور دست برویم . » آنها تمام روز را راه رفتند و موقعی که باران گرفت خواهر کوچولو گفت : «آسمان و قلب های ما ، هر دو با هم گریه می کنند ! » شب که شد آنها به یک جنگل بزرگ رسیدند . آنها آنقدر از بیچارگی ، گرسنگی و طولانی بودن راه خسته شده بودند ، که زیر یک درخت بلند نشستند و خوابشان برد . صبح روز بعد ، هنگامی که از خواب برخاستند ، خورشید وسط آسمان بود و نور خورشید به درخت می تابید . برادر کوچولو گفت : «خواهر کوچکم ، من تشنه ام ، اگر چشمه کوچکی را پیدا کنم ، می روم و کمی آب می نوشم . احساس می کنم صد ای شر و شر آب می شنوم . » برادر از جا برخاست ، دست خواهر را گرفت و دو تایی دنبال چشمه کوچکی گشتند . از آن طرف نامادری بدجنس یک جادوگر بود ، او می دانست که چگونه این بچه ها خانه را ترک کرده اند . همان طور که عادت جادوگران است ، سایه به سایه آنها را تعقیب کرده بود و تمام چاه های جنگل را افسون کرده بود . آن وقت آنها یک چاه کوچک پیدا کردند که آب آن روی سنگ ها جاری بود و درخشندگی خاصی داشت . بردار کوچولو می خواست از آن آب بنوشد اما خواهر کوچولو شنید که شر و شر آب می گوید : «هر کس از من بنوشد ، به یک ببر تبدیل می شود . » بعد خواهر کوچولو فریاد زد : «برادر ، از تو میخواهم از این آب ننوشی ، اگر بنوشی یک حیوان وحشی می شوی و مرا تکه پاره می کنی . » برادر کوچولو ننوشید ، هر چند که خیلی تشنه بود و گفت : «من تا چشمه بعدی تحمل می کنم . » حتی آنها به دومین چشمه کوچک رسیدند ، خواهر شنید که آن هم می گوید : «هر کس از من بنوشد ، به یک گرگ تبدیل می شود . » بعد خواهر فریاد زد : «بردار کوچکم ، خواهش می کنم از این آب ننوش ، در غیر این صورت به یک گرگ تبدیل می شوی و مرا می خوردی . » برادر از آن آب ننوشید و گفت : «من صبر می کنم تا به چشمه بعدی برسیم اما آن جا که رسیدیم ، اگر بگویی از آن ننوش ، نمی توانم خواهشت را بپذیرم زیرا تشنگی من خیلی شدید است . » موقعی که آنها به چشمه سوم رسیدند ، خواهر کوچولو شنید که شر و شر آب می گوید : «هر کس از من بنوشد ، به آهویی تبدیل می شود . » خواهر کوچک گفت : «ای وای ، برادر کوچولوی من ، از این آب ننوش چون به یک آهو تبدیل می شوی ، مرا دنبال می کنی . » اما برادر کوچک ، جلوی چشم خواهرش زانو زد و از آب آن نوشید . همین که اولین قطرات به لب های او رسید ، به شکل یک بچه آهو در آمد . حالا خواهر کوچولو به خاطر برادر بیچاره اش که جادو شده بود اشک می ریخت و بچه آهوی کوچک هم می گریست و همین طور ناراحت کنار او نشسته بود . بالاخره دختر بچه گفت : «آهوی کوچولوی عزیز ، آرام باش . من هیچوقت تو را ترک نمی کنم . » بعد جوراب های طلایی اش را به هم گره زد و آن را به گردن آهوی کوچولو بست . چند حصیر هم چید و یک طناب ظریف از آن بافت ، آهو را با آن بست و همینطور او را به دنبال خود می برد تا به اعماق جنگل رسید . بین راه طولانی ، به یک خانه کوچک رسیدند . دختر بچه نگاهی به درون خانه کرد . چون متروکه بود ، پیش خود فکر کرد : «ما می توانیم این جا بمانیم و زندگی کنیم . » بعد تلاش کرد برای آهو کوچولو در انباری تر و تمیزش برگ و خزه بریزد . هر روز صبح از خانه خارج می شد و ریشة گیاهان ، غلات و گردو تهیه می کرد و برای آهو کوچولو هم علف تازه می آورد و دور و بر او مشغول بازی و تفریح می شد . شب ها که خواهر خسته می شد و دعایش را می خواند به جای متکا سر روی شانه های آهو میگذاشت و به راحتی خوابش می برد ولی اگر برادرش هم یک ظاهر انسانی داشت ، زندگی خوبی می توانستند داشته باشند .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 104صفحه 24