مجله نوجوان 106 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 106 صفحه 4

طنز به نظر شما کی بهتره ؟ ـ هوشنگی (تنبل کلاس) به نظر ما آقای سلول نژاد معلّم علوم از همه انسانهای دنیا بهتر است چرا که ایشان بسیار مهربان است و همیشه الکی به آدم نمره ارفاق می کند تا تجدید نشویم و مثل این معلم های خسیس نیستند که همیشه برای آدم طاقچه بالا می گذارند انگار یک نمره ی ده چی هست حالا ؟ آقای سلول نژاد تا به حال به ما بیست هم داده اند با اینکه ما اصلاً فرق سُلاسی مظید و سُلاسی مجرد ! را نمی دانیم و اصلاً نمی دانیم که ایشان تا چه صفحه ای از کتاب علوم تجربی را درس داده اند و اصلاً به بخش سلاسی مظید و مجرد رسیده اند یا خیر . ما که همیشه برای آقای سلول نژاد دعا می کنیم چون اگر ایشان نبودند ما نمی فهمیدیم که استعداد درس علوم تجربی مان اینقدر بالاست و آن وقت اگر خانواده مان به ما پیشنهاد می کردند که در آینده دکتر شویم خدای نکرده زبانمان لال قبول نمی کردیم و به این ترتیب استعداد دکتریّت مان هدر می رفت . ـ عدم بی تربیتی نژاد (زرنگ کلاس الف) به نظر من از تنبل های کلاس ما خوب تر در دنیا پیدا نمی شود چرا که من حسابی با تنبل های کلاسمان صفا می کنم . یکیشان که هزینه ی ساندویچ های بنده را تا آخر سال تقبّل کردند ، آن یکی هم مسئولیت تفریح و کول گرفتن بنده در زنگهای تفریح را عهده دار شده است . خنگیزی هم که کیف بنده را تا دم خانه حمل می کنند . واسه چی ؟ ! واسه اینکه سر امتحان ، بنده اجازه بدهم این کلّه پوکها به نمره ی ده برسند . تازه والدینشان هم هر سال بنده را موقع امتحانات با کلی تشریفات و تجملات به منزلشان دعوت می نمایند و چه پولهای خوب و دوست داشتنی که در پاکت می نهند تا اینجانب یک ذره فرمول ریاضی توی کله ی بچه های نابغه شان فرو ببرم ولی غافل از اینکه این والدین عزیز نمی خواهند با واقعیت کنار بیایند . نمی شود عزیزم ! نمی شود دیگر ! . . . ولی خوب چکار کنیم دیگر ؟ ! به هر حال انسان نمی تواند توی روی بزرگترش بایستد و پول و هدایای گرامی شان را رد کند آدم فوقش بتواند سر جلسه یک ذره دستش را از روی برگه امتحانی اش بردارد تا چشمهای تلسکوپی این دوستان نابغه و نازنینش فیض ببرد . . . ـ انسی خانوم (همسایه طبقه پایین) چیه ؟ حسودی ات می شود من شایان پسر زهرا خانوم را دوست دارم ؟ ! . . . وای شما که نمی دانید این بچه چقدر گل است ، الهی درد و بلایش بخورد توی فرق سر هر چی بچه تنبل است . الهی قربانش بروم این بچه یک پارچه آقاست . من هنوز نگفتم شِ می پرد می آید شیشه های خانه ی ما را مثل دسته گل تمیز می کند . هنوز نگفتم نِ می پرد می رود برای کلیه ی فک و فامیل ما نان می خرد و در منزل هایشان توزیع می کند . هنوز نگفتم وِ می پرد کفش شوهرم را قبل از اداره رفتن واکس می زند . . . آخ آخ از زرنگی این بچه هر چی بگویم که گفتم فدایش بشوم هیچ وقت بنه من نه نمی گوید . آن هفته امتحان ریاضی داشت یک نصفه روز هم بیشتر واسشون وقت مطالعه نگذاشته بودند که سریال شوهر مهربان پخش شد؛ من هم که کشته و مرده ی این سریال ! جعفر آقا هم مرده شور برده همان موقع حمام رفتنش گرفته بود و مثل همیشه سنگ پایش را یادش رفته بود ببرد توی حمام . حالا چی کار بکن ، چی کار نکن ؟ ! یادم به شایان جان افتاد . همان جا گوشی تلفن را از بغل دستم برداشتم و درینگ درینگ زنگ زدم به شایان و این بچه را مثل همیشه توی رو دربایستی انداختم و مجبورش کردم بیاید خانه مان و از توی سامسونت جعفر آقا سنگ پایش را بردارد و ببرد در حمام . آخر نیست این جعفر آقا روی پاشنه ی پایشان خیلی حسّاسند ! سنگ پایشان را همیشه با خودشان حمل می کنند . . . آره خلاصه ! قربانش بروم یک تار موی این شایان می ارزد به کل بچه های این مجتمع . خاک به سر تنبلشان کنند ! یک کم از این شازده یاد بگیرند . . .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 106صفحه 4