مجله نوجوان 106 صفحه 27
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 106 صفحه 27

دیگر هم خواب دید که دوباره به یورینده اش رسیده است . صبح روزی که او از خواب پرید ، جست و جو بین کوه و دره را آغاز کرد ، تا ببیند که آیا چنین گلی را می تواند بیابد یا نه . او تا روز نوزدهم گشت ، تا این که یک روز صبح گل سرخی را پیدا کرد که در میان آن یک قطره شبنم بزرگ بود ، به اندازه ی همان مروارید زیبا . این گل را همراه داشت تا به قصر رسید . همین که به صد قدمی قصر رسید ، نتوانست خود را کنترل کند؛ به طوری که تا پشت در ورودی رفت . یورینگل خیلی خوشحال شد؛ در ورودی را با گل لمس کرد ، پرشی کرد و وارد شد . در میان محوطه گوش کرد تا ببیند آن پرندگان فراوان کجا هستند . بالاخره صدای آن ها را شنید . رفت و رفت تا به سالن قصر رسید . در داخل سالن جادوگر نشسته بود و به پرندگانی که در هفت هزار قفس بودند غذا می داد . وقتی جادوگر یورینگل را دید ، عصبانی شد و خیلی خشن ، نفرت و خشم خود را نثار کرد ولی دو قدم بیشتر نتوانست جلو بیاید . او هم عقب نشینی نکرد؛ بلکه جلوتر آمد . پرندگان را در قفس دید . صدها بلبل ، حالا او چگونه می بایست یورینده ی خود را بیابد ؟ وقتی خوب نگاه کرد و بیشتر دقیق شد ، دید که جادوگر پیر مخفیانه یک قفس کوچک را با یک پرنده برداشته و به طرف در می رود . ناگهان به طرف او جستی زد و با گل ، قفس و پیرزن را لمس کرد . دیگر افسون او باطل شده بود و یورینده در کنار او ایستاده بود؛ زیبا مثل سابق و دست در گردن او انداخته بود . بعد او تمام پرندگان را دوباره به دختران جوان تبدیل کرد و با یورینده ی خود به خانه رفت . آن ها سالهای سال با خوبی و خوشی در کنار هم زندگی کردند .

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 106صفحه 27