مجله نوجوان 122 صفحه 16
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 122 صفحه 16

مریم شکرانی از کارآفرینی تا دمپایی مایکروسافت نشان! Email:mrym-shokrani@yahoo.com آقای ناظم (خشونتیان) با یک ماسک گنده از آنهایی که عذر میخواهیم، بلا نسبت و دور از جان مثل پوزه میماند و روی پوزهاش هم سوراخ سوراخ است زده بودند و یک کلاه پلاستیکی هم روی سرشان گذاشته بودند که عینهو کلاه مادرهای جامعه در هنگام رنگ کردن مو میماند و 4-3 جفت دستکش نیز از آن دستکشهای عمل گرفته تا دستکش ظرفشویی دستشان کرده بودند و همراه با مش قنبر و یک گونی گنده سر صف ظاهر شدند تا ما را با مبحث کارآفرینی آشنا بفرمایند. ما که اولش داشتیم از شدت خنده دچار سانحه میشدیم ولی چه کنیم که آقای خشونتیان چیزی گفتند. الکی نیست که! آقای خشونتیان توی میکروفون فوت کرد و فرمود: یک، دو، سه... چهار، شش...، پنج، چهار، سه، دو، یک... صفر، منفی یک، منفی دو... که آقای مدیر از میکروفون اتاقش داد زد: خشو جان صدایت میآید حالا تا منفی بینهایت بشمارها!... آدم نمیخواهد کادر آموزشی را جلوی چهار تا بچّۀ درپیت و غازقولنگ کوچیک کند حالا اگر گذاشتند خودشان؟! آقای خشونتیان از توی میکروفون جواب داد: جناب مدیر خانمتان زنگ زد و گفت واسه بچّه پوشک بگیر. آقای مدیر دوباره گفت: بچّه هم بود بچّههای قدیم من. نمیدانم این بچّه است یا شیلنگ آبیاری؟! آقای خشونتیان آمد بگوید واسه کلیهاش خوبه زیاد...کند که مش قنبر سقلمهای به پهلو که نه، به پای آقای ناظم زد که یعنی اینجا ناسلامتی سر صف مدرسه است و دانش­آموز ایستاده ها!... البته به عقیده هوشنگی میخواست بگوید: خاله زنکها! که ما فکر نمیکنیم کادر خدمتگزاران مدرسهها مثل هوشنگی اینقدر بیتربیت باشند و به هم فحش بدهند. به هر حال آقای خشونتیان بالاخره رضایت دادند که سر اصل مطلب بروند: دانش­آموزان تقریباً دلبند سلام. امروز تصمیم دارم شما را با مبحث مهم کارآفرینی آشنا بفرمایم که البته قبل از آن و در خلال مقدمة آن میبایست بیرودربایستی به شما بگویم که خاک بر آن سرتان کنند... واقعاً خاک بر آن سر چرکتان کنند... شما سرطان متحرک هستید و از فرق سر تا نوک انگشت پایتان میکروب و کوکسی و باسیل میبارد. با اتفاقات جدیدی که در مدرسة محترم کشته و مردگان علم افتاده است بنده به ذهنم رسید که اوّل با ادارة بهداشت و کنترل امراض فجیع و خطرناک تماس بگیرم و توصیه بنمایم که برای جلوگیری از خرد و خمیر شدن پیکرة سلامتی جامعه، همة شما را دستگیر کنند و توی قرنطینه بیندازند و سپس برایتان مفهوم کارآفرینی را شرح و بسط بدهم... (البته آقای ناظم در ادامه چیزهایی فرمودند که ما فهمیدیم هیچ جوره علم و تکنولوجی با گروه خونی ما دانش­آموزان ضعیف در دروس جور در نمیآید چرا که ما نه تنها در صورت دخالت در مسایل علمی فاجعه به بار میآوریم بلکه در صورت عبور از صد فرسخی علم و تکنولوجی هم مشکل درست میکنیم. باورتان نمیشود؟! پس به ادامة حرفهای آقای خشونتیان گوش بدهید.) ... بله میفرمودم که خاک بر آن سرتان کنند بنده دیگر از دست شما دانش­آموزان تنبل جانم به اینجا رسیده است (البته یواشکی داشتیم توی کوله پشتی هوشنگی قورباغه میانداختیم و متوجّه نشدیم که جان آقای ناظم دقیقاً به کجایشان رسیده است.)... دیروز بنده و همکارانم متوجّه شدیم که کلّ کامپیوترهای مدرسه از فرق سر تا مانیتور! تا نوک شصت پای کیس! ویروس گرفته و همة کامپیوترها داغان شدهاند و ما برای درست کردن و خشک نمودن ویروسهای آنها حسابی توی خرج افتادیم. اینجا بود که بنده با آقای مدیر و سایر کادر آموزشی به این نتیجه رسیدیم که این واقعة شوم از گور هیچ کس شعله نمیکشد اِلّا دانش­آموزان چرک و تنبل مدرسه که از نظر پزشکی ساختار بدنشان از ویروس تشکیل شده است. بنابراین و بر اثر این اتفاق، نفری هشت نمره از نمرة انضباط عاملین این حادثه و به عبارتی شاگردان چرک و تنبل مدرسه کم میشود و از فردا نیز مش قنبر کلیة دانش آموزان را از مسافت بسیار نزدیک استشمام میکنند تا از ورود هر دانش­آموزی که بوی شامپو و صابون نمیدهد جلوگیری به عمل آورد چرا که مدرسه دیگر پول مفت ندارد که بدهد ویروس کامپیوتر خشک کند و جا دارد بنده در همین جا به نکتة اصلی ماجرا یعنی کارآفرینی نقب بزنم. در اثر همین واقعه بود که بنده اختراع و اکتشافی به ذهنم رسید که داریم سعی میکنیم آن را در ادارة اختراعات ثبت کنیم. همان­طور که میدانید بسیاری از اختراعات و اکتشافات بر اثر وقایع اتفاقی و بعضا ناگوار به وجود آمدهاند و اکتشاف بنده نیز در دستة همین اختراعات و اکتشافات است که برای روشن شدن مغز و فکر دانش­آموزان زرنگ مدرسه به شرح آن میپردازیم. شکی نیست که کارآفرینی و سر و سامان دادن به یک مشت جوان بیسامان و بدبخت مسئلة

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 122صفحه 16