کاغذ نمکی
کاغذ نمکی
وصیتنامۀ یک دمپایی
حالا که جدا از جفتم در حال غلط زدن در این جوی کثیف هستم و
ناخواسته به سمت سرنوشت نه چندان نامعلوم خود پیش میروم
خیلی عصبانی هستم. من چوب یک نفر دیگر را خوردم. هر کس
مرا ببیند فکر میکند که از پای کسی درون جوی افتادهام و
مسافر خود را پا برهنه رها کردهام ولی این طور نیست. من
دمپایی پای چپ بودم و با توجه به اینکه صاحب بیتوجه
بنده راست پا بود این شانس را داشتم که هیچوقت توپ
توی سرم نخورد و پاره نشوم ولی وقتی سرنوشت کسی را
به کسی دیگر گره زده باشند این طوری میشود. وقتی جفت
پای راست پاره شد، مرا هم دور انداختند.
مادر صاحب نافهم من هزار بار به پسر نفهمش گفت که موقع
فوتبال بازی کردن کفش بپوشد. حتی چند بار هم با خود من او را
کتک زد ولی وقتی حرف توی گوش کسی نرود همین میشود
دیگر!
آن بیچاره که پاره و پوره شد. من هم آواره بیمبالاتی آن پسر
شدم. کاش لااقل ما را هم به میبست و بعد دور میانداخت تا
من هم در این اتفاق آخر تنها نباشم و مثل دمپاییهای دیوانه
برای خودم وصیتنامه ننویسم.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 158صفحه 15