مجله نوجوان 187 صفحه 25
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 187 صفحه 25

تا سالی بعد باز نخواهد گشت؛ کاروانی که عبورش دل را می‏لرزاند و یادآوری حضورش قلب را به در و دیوار سینه می‏کوبد. کاروان می‏رود و تو می‏مانی و آنچه توشه از آن برداشته‏ای و شاید حسرت که نتوانسته باشی از آتش رهایی یابی. اگر اینگونه است، فریاد بزن. تا دیر نشده است. تا کاروان نور دور نشده است. فریاد بزن؛ صد بار، هزاران بار الغوث بگو و گناهانت را در آتش بسوزان. اگر این فرصت از کَفَت برود در آتش معاصی خواهی سوخت. تردید مکن. زمان تنگ است و مسیر زندگی راهی ناهموار و طولانی. بی‏چراغ راه به چاه می‏افتی و حاصلی جز نابودی نداری. فریاد بزن و دلت را گرو بگذار تا روحت را بپالایند. از زشتیها و ترسها و گمانهای بد. از آنچه پشت سر برادرت گفته‏ای و آنچه ناروا که به این و آن نسبت داده‏ای. روحت را می‏پالایند از آنچه ناحق که حق جلوه داده‏ای و آنچه ناصواب که صواب اندیشیده‏ای. روحت را پاک می‏کنند از آنچه یتیم آزاری، از آنچه کج پنداری و از هر آنچه خودت می‏دانی که در مسیر رسیدن به کاروان، سنگ راهت شده است. باید که توفیق را بیابی. که توفیق آمرزش، کلید رهایی از زندان است و زندانت خودت هستی. میله‏های قفس را بشکن و روحت را پرواز بده تا اوج رسیدن، تا اوج بخشش، تا خورشید. امشب، بهار را صدا بزن. پروانه‏ها را صدا بزن و فرشتگان مقرب درگاه را که در آمد و شد آسمان و زمینند و عطر بهار در ریه‏هایت پر کن تا وجودت لبریز از بهار شود. امشب اگر بگذرد، تکرار نمی‏شود. امشب شب موعود است. قدردان امشب باش که امشب شب قدر است. هر چند آنچنان که باید نمی‏توانی آن را درک کنی. امشب که آسمان و زمین، نور باران فرشتگان و نگاه حق است. شبی که از هزار سال بهتر است، از هزاران سال برتر است. پای سجّادۀ دلت بنشین و تا طلوع خورشید رستگاری، دامن او را رها مکن.

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 187صفحه 25