نویسنده: لیلا بیگلری
تصویرساز: مجید صالحی
قسمت چهارم
من جاسوس نیستم!
جان برای چندمین بار شمارۀ موبایل
اِلسا را گرفت ولی در دسترس نبود.
تلفن را قطع کرد و اِدی را صدا کرد.
وقتی اِدی وارد اتاق شد از او پرسید:
تو مطمئنی جاشون امنه؟
اِدی کلاهش ار از سرش برداشت و
دور انگشتش چرخاند و گفت: تو انگار
هنوز به ما اعتماد نداری! مرد حسابی!
کی نقشۀ فرار دادن مگی از بیمارستان
رو عملی کرد؟
جان با نگرانی گفت: آخه هنوز
نتونستم با السا تماس بگیرم.
در همین لحظه تامی وارد اتاق شد و
گفت: مگی به هوش اومده!
هر سه به سمت اتاقی که مگی در آن
خوابیده بود، دویدند. هری بالای سر
مگی نشسته بود. مگی آرام چشمهایش
را باز کرد و به آنها نگاه کرد. بعد به
سختی گفت: آب!
هری به ادی نگاه کرد و پرسید: آقای
دکتر! آب میتونه بخوره؟
جان جلو آمد و دست مگی را گرفت.
مگی به جان لبخند زد و پرسید: از اِلسا
چه خبر؟
اِدی که گزارش پزشکی پایین تخت
مگی را هم به همراه آورده بود به هری
داد و گفت: راستش این تو باید نوشته
باشه.
هری نگاهی به برگهها کرد و گفت:
تامی برو یه کم آب بیار.
مگی پرسید: من کجام؟
جان با لبخند گفت: جات امنه.
ادی پرید وسط حرف جان و گفت:
ما توی یک هتل بیمارستان 5 ستاره
هستیم که یه وقتی ایستگاه راه آهن
محلّی بوده ولی از اونجایی که قطارهای
ذغال سنگی و گازوئیلی بازنشسته
شدن، اینجا هم متروکه شده. راستی!
همۀ آشغال پاشغالات رو
هم آوردیم اینجا.
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 201صفحه 4