مجله نوجوان 213 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 213 صفحه 3

سر مقاله صبح و سلام صبح زود وقتی مغازه دارها کرکرة مغازه های شان را بالا می کشند ، از سبزی فروش و بقّال و تعمیرکار گرفته ، تا نانوا و خیاط و . . . اولین جمله ای که بر لب می­آورند این است : بسم الله . . . ! الهی به امید تو » این الهی به امید تو یعنی : « خدایا ! می دانم هستی و حواست به من هست می دانم که رزق و رزی­ام به دست توست و سلامت دست و بازویم از تو . پس به من سلامتی و توانایی بده تا کار و بارم به سامان باشد و کسبم پر رونق . تا روزی حلال نصیبم شود و برای سفرة زن و فرزندم نان گرم ببرم . » . . . . صبح زود وقتی کرکرة پلکهایمان را بالا می کشیم و چشمان به دیدار اولین پرتو صبحگاه روشن می شود آیاد یادمان هست به او « سلام کنیم؟! » یادمان هست آیا به او بگوییم : سلام ای هستی پنهان شه در همه چیز ، می دانیم که هستی و تا تو هستی همه چیز هست . تا تو هستی که در ذرات گرم خورشید به ما لبخند می زنی ، تا تو هستی که نسیم نازک لطف و مهربانی است دست نوازش بر سر رودخانه ها و گل ها و سنگ های می کشی ، تا تو هستی که بذرها شوق دیدارت جوانه بزنند و ابرها به یمن سرانگشتان کریمت ببارند . تا تو هستی که انگورها ذوق شیرین شدن داشته باشند و ماهی شوقِ به دریا رسیدن ، دلهایمان مثل روز روشن است و امیدمان به رشتة هستی متصل . ای عزیزترین ! ای بزرگ ! ای بخشنده کسی جز تو لایق این صفات نیست چون تو تنها عزیزی هستی هرگز خوار نمی شوی و تنها بخشنده ای که بی مزد و منت می بخشد و چشمدانی ندارد و تنها بزرگی که کوچکی­های ما را نادیده می گیری : پس هر صبح که کرکرة پلکهایمان را بالا می کشیم ما را ببخش و با نفس شفابخش خویش در ما امید های تازه بریز : فاطمه سالاروند دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 1 پیاپی 213 / 29 فروردین 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 213صفحه 3