مجله نوجوان 213 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : سپیده اسلامی

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء، محسن وطنی

موضوع : نوجوان

مجله نوجوان 213 صفحه 21

الاغ ها نجات پیدا کنیم؟و... اندک اندک موج اعتراضات گسترش پیدا کرد، صحبت اصلی مردم درباره ی مشکلاتی بود که الاغ ها برای آن ها به وجود آورده بودند. و همه جا بحث بر سر اوضاع ناگوار پیش آمده بود. روزی دانشمندی پیدا شد و پیشنهاد داد که: من می توانم شما را از دست این الاغ ها نجات بدهم... مردم گفتند: آخر ، چطور چنین چیزی ممکن است؟ مرد دانشمند در جواب گفت : شما به جزئیات آن، کاری نداشته باشید و اگر می خواهید دوباره روی آرامش را ببینید به آن چه که می گویم گوش کنید: از امروز به محض دیدن هر الاغی دمش را ببرید! مردم خسته شده بودند و دیگر از دست الاغ ها جانشان به لب آمده بود. به همین دلیل از پیشنهاد مرد دانشمند با روی باز استقبال کردند و از همان روز، هر کجا الاغی دیدند دمش را بریدند. کوچه ها پر شد از الاغ های دُم بریده. حکومت، قوانین سختی را برای کسانی که دم الاغی را می بریدند وضع کردند، اما مردم چنان با هوشیاری و رعایت جوانب احتیاط دست به این کار می زدند که مأمورین، نمی توانستند حتی یک تن را به این جرم دستگیر کنند. مردم با دیدن الاغ های دم بریده و قیافه های مسخره ی آن ها پنهانی و زیرلبی می خندیدند. همه دم ها که بریده شد، مرد دانشمند گفت : حالا نوبت گوش های آن هاست، باید گوش های آن ها را ببرید! این بار مردم قیچی به دست راه افتادند و هر جا الاغی دیدند گوشش را از بیخ بریدند. مملکت پر شد از الاغ های دم برید و گوش بریده. مردم با دیدن خر های الاغ­های دم بریده و گوش بریده با جرئت بیشتر و این بار آشکارتر می خندیدند. باز هم افراد حکومتی نتوانستند حتی یک نفر را به این جرم دستگیر کنند. مردم بار دیگر به سراغ مرد دانشمند رفتند و پرسیدند: حالا باید چه کار کنیم؟ دانشمند گفت : ماشین های اصلاح را برمی دارید و می افتید به جان الاغ ها، می تراشید و می تراشید تا کاملاً بی مو و طاس بشوند. مردم ماشین های اصلاح را برداشتند و هر جا الاغی دیدند شروع کردند به تراشیدن کرک و پشم آن ها. کوچه و بازار پر شد از الاغ های دم بریده و گوش بریده و بی مو. الاغ ها قیافه های بسیار مضحکی پیدا کرده بودند و کسی نبود که با دیدن آن ها بتواند جلوی خنده اش را بگیرد. رفته رفته ترس از حکومت و احترام به الاغ ها فراموش شد، مردم در کوچه و خیابان و میدان ها با دیدن الاغ ها، چنان قهقه ای سر می دادند که دیگر کسی نمی توانست آرامشان کند، خنده... خنده و خنده... سرانجام، حاکم همراه تعدادی از الاغ ها و کره الاغ ها که دورش را گرفته بودند مملکت را ترک کرد و رفت... دوست نوجوانان سال پنجم / شماره 1 پیاپی 213 / 29 فروردین 1388

مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 213صفحه 21