طنز
در عید خیلی خوش نگذشت
حامد قاموس مقدم
در عید خیلی خوش نگذشت زیرا میهمانان زیادی از در و دیوار به خانة ما ریختند و تمام آجیل و میوه های ما را بلعیدند و رفتند. این مراسم هر روز صبح آغاز می شد و با پایان یافتن سریال مرد دو هزار چهره به پایان می رسید.
هر سال عید، ما به مسافرت میرفتیم و خیلی خوش می گذشت. تازه شده فصل و نو شدن طبیعت و آراستگی گل و گیاهان را به خوبی احساس میکردیم. صبحها سر فرصت صبحانه میخوردیم. آن هم چه صبحانه-ای! خامه و عسل و پنیر و گردو و حلیم و گاهی هم کله پاچه (کله پاچة مفصل)، خلاصه هر چیزی که بتواند روح آدمیزاد را در یک صبح مفرح بهاری شاداب کند درون سفره به چشم می خورد. در کنار همة اینها تصور کنید که چند نان سنگک خودش اندام دو آتشة کنجدی درون سفر دراز کشیده باشد و عطر دلنشینش فضای خانه را پر کرده باشد.
بعد از آن خودآرایی می کردیم و می افتادیم دوره از این خانه به آن خانه. هرجایی هم که وارد می شدیم، کلی به ما عزْت میگذاشتند و ما را بالای سرشان می گذاشتند و جلویمان ردیف میشد از تخمه و آجیل و پسته و پرتقال و نارنگی و همة چیز های خوب دیگر که دل آدم برایش قنج می-رفت. سفره های نهار را برایمان به شدت مفصل میچیدند و انواع و اقسام ترشیجات و سالاد و سبزی را داخل سفره میگذاشتند.
بعد از چرت عصرانه اسبمان را زین میکردیم و دوباره برای عصرمان برنامه می چیدیم.
بعد از یک تفریح مختصر در تفرحگاه های شهری که چتر مسافرتمان را در آن باز کرده بودیم و فرود آمده بودیم، برای صرف شام به منزل یکی دیگر از اقوام می رفتیم و خلاصه دلمان باز هم از عزا در می آمد.
امسال ورق زندگی ما برگشته بود و بدجوری هم برگشته بود. یعنی یک جوری برگشته بود که باورتان نمی شود، شب بیست و نهم ناگهان درِ خانة ما به صدا درآمد و چندین و چند پراید به زور چپیدند داخل پارکینگ ما. خداخواه بود که چند نفر از همسایه ها به مسافرت رفته بودند و جای پارک ماشینشان در پارکینگ خالی بود و میهمانان ما توانستند پرایدهایشان را داخل پارکینگ جا بدهند.
بار و بندیل را از روی باربند و داخل صندوق عقب و تاقچة عقب ماشین پایین گذاشتند و در عرض چند دقیقه آپارتمان مسکونی 18 واحدی ما که از فرط سکوت می شد صدای قدم زدن گربة خواب آلود محلّه را که شبها میآمد و روی کاپت گرم ماشین های داخل پارکینگ میخوابید شنید، طوری به سر و صدا افتاد که انگار چندین تانک وارد آپارتمان شده است و از هر تانک چندین سرباز با کلیة تجهیزات و ساز و برگ نظامی پیاده شده است.
تا اینجای قضیه زیاد وحشتناک نبود. آنها آمدند و چمدانهایشان را ولو کردند در سوراخ سمبه های خانة ما و به قول خودشان « جاگیر » شدند.
نکتة عجیب این است که نمی دانم چگونه همة آن چهل پنجاه نفر در خانة 70 متری ما خوابیدند!
سالها بود که به نانوایی نرفته بودم ولی
دوست نوجوانان
سال پنجم / شماره 1 پیاپی 213 / 29 فروردین 1388
مجلات دوست نوجوانانمجله نوجوان 213صفحه 30